خبرت هست؟ خبرت هست؟

امروز این رو می خوندیم و دیوونه می شدیم.... 

 

خبرت هست که در شهر شکر ارزان شدپ؟
خبرت هست که دى گم شد و تابستان شد؟
خبرت هست که ریحان و قرنفل در باغ،
زیر لب خنده‏زنانند که کار آسان شد؟
خبرت هست که بلبل ز سفر باز رسید،
در سماع آمد و استاد همه مرغان شد؟
خبرت هست که در باغ کنون شاخ درخت،
مژده نو بشنید از گل و دست‏افشان شد؟
خبرت هست که جان مست شد از جام بهار؟
سرخوش و رقص‏کنان در حرم سلطان شد؟
خبرت هست که لاله رخ پرخون آمد؟
خبرت هست که گل خاصبک دیوان شد؟
خبرت هست ز دزدى دى دیوانه
شحنه عدل بهار آمد و او پنهان شد؟
بستدند آن صنمان خط عبور از دیوان
تا زمین سبز شد و با سر و با سامان شد؟
شاهدان چمن ار پار قیامت کردند،
هر یک امسال به زیبایى صد چندان شد.
گل‏رخانى ز عدم چرخ‏زنان آمده‏اند
کانجم چرخ نثار قدم ایشان شد.
ناظر ملک شد آن نرگس معزول شده،
غنچه طفل چو عیسى فطن و خطخوان شد.
بزم آن عشرتیان بار دگر زیب گرفت
باز آن باد صبا باده ده بستان شد.
نقشها بود پس پرده ی دل پنهانى
باغها آینه ی سّرِ دل ایشان شد.
آنچ بینى تو ز دل جوى ز آیینه مجوى!
آیینه نقش شود لیک نتاند جان شد.
مردگان چمن از دعوت حق زنده شدند،
کفرهاشان همه از رحمت حق ایمان شد.
باقیان در لحدند و همه جنبان شده‏اند،
زانک زنده نتواند گرو زندان شد.
گفت بس کن که من این را به از این شرح کنم
من دهان بستم کو آمد و پابندان شد.
هم لب شاه بگوید صفت جمله تمام،
گر خلاصه ز شما در کنف
کتمان شد.