امروز این رو می خوندیم و دیوونه می شدیم.... خبرت هست که در شهر شکر ارزان شدپ؟ خبرت هست که دى گم شد و تابستان شد؟ خبرت هست که ریحان و قرنفل در باغ، زیر لب خندهزنانند که کار آسان شد؟ خبرت هست که بلبل ز سفر باز رسید، در سماع آمد و استاد همه مرغان شد؟ خبرت هست که در باغ کنون شاخ درخت، مژده نو بشنید از گل و دستافشان شد؟ خبرت هست که جان مست شد از جام بهار؟ سرخوش و رقصکنان در حرم سلطان شد؟ خبرت هست که لاله رخ پرخون آمد؟ خبرت هست که گل خاصبک دیوان شد؟ خبرت هست ز دزدى دى دیوانه شحنه عدل بهار آمد و او پنهان شد؟ بستدند آن صنمان خط عبور از دیوان تا زمین سبز شد و با سر و با سامان شد؟ شاهدان چمن ار پار قیامت کردند، هر یک امسال به زیبایى صد چندان شد. گلرخانى ز عدم چرخزنان آمدهاند کانجم چرخ نثار قدم ایشان شد. ناظر ملک شد آن نرگس معزول شده، غنچه طفل چو عیسى فطن و خطخوان شد. بزم آن عشرتیان بار دگر زیب گرفت باز آن باد صبا باده ده بستان شد. نقشها بود پس پرده ی دل پنهانى باغها آینه ی سّرِ دل ایشان شد. آنچ بینى تو ز دل جوى ز آیینه مجوى! آیینه نقش شود لیک نتاند جان شد. مردگان چمن از دعوت حق زنده شدند، کفرهاشان همه از رحمت حق ایمان شد. باقیان در لحدند و همه جنبان شدهاند، زانک زنده نتواند گرو زندان شد. گفت بس کن که من این را به از این شرح کنم من دهان بستم کو آمد و پابندان شد. هم لب شاه بگوید صفت جمله تمام، گر خلاصه ز شما در کنف کتمان شد. |