به عالَمِ دل بَرَند آن کس را که سِرّی دارد، مست کنند تا در مستی آن سِر را بگوید. و لیکن باید که شنونده بشناسد که در میانِ این سخن، سِر کدام است.
چیزکها بود که نگفته بود هیچ. در میانِ این سخنها گفته شد، امّا باز پوشیده شد. مگر مولانا چون بنویسد، به نورِ خدا، چیزی بیابد یا نیابد. تا مطالعه کنم.
خود بینی که میاندیشیدم که خدا مرا مُتَصَرِّف میکند و میگردانَد. باز چون چشم باز میکردم و آن مصلّا را همچنان میدیدم، آن تصرّف نمیماند و خشمی در من پدید میآمد. از محو به وجود میآمدم. عَجَبم آمد و خندهام آمد از آن کار.
در عینِ این اختلافِ احوال، نظر میباید کرد تا عجایبِ صُنع بینی. در یک لحظه چنان میدارد و در یک لخظه چنین. و چشم فراز کرده چنان میدارد و چشم باز کرده چنین.
بصیرتِ هر کسی را در این جهان به سویی گشاده است که سویِ دیگر نبیند. چنان که یکی تصرّفاتِ زرگری بیند، یکی دقایقِ جوهری و کیمیاگری را بیند و یکی فقه و اصول و یکی روح و راحتِ آن جهانی را و نورِ خدا را بیند و یکی شهوت و جمال و عشق را بیند و یکی هَزل و سِحر را داند و بس و یکی فریشتگان و کَروبیان و عرش و کرسی را داند و بس. و هر یکی را در این کوشک، مَنظِری دگر گشاده است و رواقی دگر گشاده که این را از حالِ آن خبر نیست و آن را از حالِ این.