هروقت این را خواندهام آنقدر هیجان زده شده ام که بدون اراده فریادش زده ام و از شدت شوق اشک در جشمانم جمع شده است. به خصوص قسمت بهاریهاش (بخش دوم پس از صبوحیه) زیباترین تابلویی است که کلمات انسانی می توانند از زیباترین بهار جهان نقاشی کنند.
آمد بانگ خروس مؤذن میخوارگان
صبح نخستین نمود روی به نظارگان
که به کتف برفکند چادر بازارگان
روی به مشرق نهاد خسرو سیارگان
باده فراز آورید چارهٔ بیچارگان
قوموا شرب الصبوح، یا ایها النائمین
میزدگانیم ما، در دل ما غم بود
چارهٔ ما بامداد رطل دمادم بود
راحت کژدم زده، کشتهٔ کژدم بود
می زده را هم به می دارو و مرهم بود
هر که صبوحی کند با دل خرم بود
با دو لب مشکبوی، با دو رخ حور عین
ای پسر میگسار، نوش لب و نوش گوی
فتنه به چشم و به خشم فتنه به روی و به موی
ما سیکی خوارنیک، تازه رخ و صلحجوی
تو سیکی خواربد، جنگ کن و ترشروی
پیش من آور نبید در قدح مشکبوی
تازه چو آب گلاب، پاک چو ماء معین
در همه وقتی صبوح خوش بودی ابتدی
بهتر و خوشتر بود وقت گل بسدی
خاسته از مرغزار غلغل تیم و عدی
در شده آب کبود در زره داودی
آمده در نعت باغ عنصری و عسجدی
و آمده اندر شراب آن صنم نازنین
بر کف من نه نبید، پیشتر از آفتاب
نیز مسوزم بخور، نیز مریزم گلاب
میزدگان را گلاب باشد قطرهٔ شراب
باشد بوی بخور، بوی بخار کباب
آخته چنگ و چلب، ساخته چنگ و رباب
دیده به شکر لبان، گوش به شکر توین
خوشا وقت صبوح، خوشا می خوردنا
روی نشسته هنوز، دست به می بردنا
مطرب سرمست را با رهش آوردنا
وز کدوی بربطی باده فرو کردنا
گردان در پیش روی بابزن و گردنا
ساغرت اندر یسار، شاهدت اندر یمین
کرده گلو پر ز باد قمری سنجابپوش
کبک فرو ریخته مشک به سوراخ گوش
بلبلکان با نشاط، قمریکان با خروش
در دهن لاله مشک، در دهن نحل نوش
سوسن کافور بوی، گلبن گوهر فروش
وز مه اردیبهشت کرده بهشت برین
شاخ سمن بر گلو بسته بود مخنقه
شاخ گل اندر میان بسته بود منطقه
ابر سیه را شمال کرده بود بدرقه
بدرقهٔ رایگان بی طمع و مخرقه
باد سحرگاهیان کرده بود تفرقه
خرمن در و عقیق بر همه روی زمین
چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته
زاغ سیه پر و بال غالیه آمیخته
ابر بهاری ز دور اسب برانگیخته
وز سم اسبش به راه لؤلؤ تر ریخته
در دهن لاله باد، ریخته و بیخته
بیخته مشک سیاه، ریخته در ثمین
سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار
چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار
مرغ نهاد آشیانبر سر شاخ چنار
چون سپر خیزران بر سر مرد سوار
گشت نگارین تذرو پنهان در کشتزار
همچو عروسی غریق در بن دریای چین
وقت سحرگه کلنگ تعبیهای ساختهست
وز لب دریای هند تا خزران تاختهست
میغ سیه بر قفاش تیغ برون آختهست
طبل فرو کوفتهست، خشت بینداختهست
ماه نو منخسف در گلوی فاختهست
طوطیکان با نوا، قمریکان با انین
گویی بط سپید جامه به صابون زدهست
کبک دری ساقها در قدح خون زدهست
بر گلتر عندلیب گنج فریدون زدهست
لشکر چین در بهار بر که و هامون زدهست
لاله سوی جویبار لشکر بیرون زدهست
خیمهٔ او سبزگون، خرگه او آتشین
از دم طاووس نر ماهی سربر زدهست
دستگکی موردتر، گویی برپر زدهست
شانگکی ز آبنوس هدهد بر سرزدهست
بر دو بناگوش کبک غالیهٔ تر زدهست
قمریک طوقدار گویی سر در زدهست
در شبه گون خاتمی، حلقهٔ او بینگین
باز مرا طبع شعر سخت به جوش آمدهست
کم سخن عندلیب دوش به گوش آمدهست
از شغب خردما لاله به هوش آمدهست
زیر به بانگ آمدهست بم به خروش آمدهست
نسترن مشکبوی مشکفروش آمدهست
سیمش در گردنست، مشکش در آستین
چون تو بگیری شراب مرغ سماعت کند
لاله سلامت کند، ژاله وداعت کند
از سمن و مشک و بید، باغ شراعت کند
وز گل سرخ و سپید شاخ صواعت کند
شاخ گل مشکبوی زیر ذراعت کند
عنبرهای لطیف، گوهرهای گزین
باد عبیر افکند در قدح و جام تو
ابر گهر گسترد در قدم و گام تو
یار سمنبر دهد بوسه بر اندام تو
مرغ روایت کند شعری بر نام تو
خوبان نعره زنند بر دهن و کام تو
در لبشان سلسبیل در کفشان یاسمین
Freudian theory made Western man suspicious of conduct previously regarded as virtuous, often with unfortunate consequences. In 1900 the person who displayed altruism and self-sacrifice would simply have been regarded as ‘good’. Since Freud, people are inclined to suspect unselfishness as masochistic self-punishment, and altruism as concealing a wish to patronize. Unselfishness and generosity are still virtues; but Freud has made it easier for those who do not wish to cultivate these virtues to justify their avoidance if them. Celibacy used to be admired. Now it is invariably interpreted as concealing perversion or as an ignominious flight from sex, rather than a self-control or evidence of spiritual excellence. The Victorians were more, not less, tolerant of homosexual feelings, if not of homosexual practices, than we are. Tennyson’s In Memoriam, his long lament over the death of his beloved friend Arthur Hallam, could not be published today except by a poet who had ‘come out’; that is, who are certainly predominantly heterosexual, as was Tennyson, seem to be allowed less latitude than formerly in expressing passionate friendship involving their own sex. As Freud asserted that everyone is bisexual at some level, this seems odd. However, psychoanalysis has, on the whole, increased both understanding and tolerance for those who do not follow conventional sexual patterns. Sex may not be quite prime mover which Freud thought it to be; but we do owe him a considerable dept for having lifted the covers of Victorian prudery and made sex into a subject which can be openly and seriously discusses.
امروز تصمیم گرفتم به نویسندهی کتابی که خیلی از کتابش استفاده کردم ایمیل بزنم و به قولی ازش راجع به یه موضوع استفتا کنم. کتابش رو خونده بودم بدون اینکه بدونم کی هست، چیکارهس، فقط می دونستم که اسمش (Toshio Mura) به ژاپنی ها می خوره. در واقع برای من از قالب یه انسان تبدیل شده بود به یه دانشمند، به یه نویسنده. وقتی دنبال ایمیلش می گشتم به صفحهی ویکی پیدیاش رسیدم و بعد دیدم که شش ماه پیش فوت کرده. ناراحت شدم؟ نمی دونم، شاید... چون دیگه نبودش که جواب سوالم رو بده.
این کاریه که با خیلی آدمها تو زندگیمون می کنیم. خیلی هاشون برامون بیشتر از یه کتاب، یه مقاله، یه مقام، یه منبع مالی،یه دوست، یه دشمن،یه هرزه، یه نفر، یه آشغال، یه مهره، یه قرص آرام بخش، یا یه وسیلهی اطفای شهوت بیشتر نیستن. خیلی هاشون با وسایلی که تو زندگی روزمره مون ازشون استفاده می کنیم فرقی ندارن یا به خیابون های شهر یا علامت های راهنمایی. نمی خوام باز سر خودم و تو غر بزنم، می دونم که این خصلت آدماست و جزیی از طبیعتشون. می دونم این در ظرفیت آدم بودن آدمه، ولی باید قبول کرد چیزی نیست که بشه بهش افتخار کرد. آدما خیلی بیشتر از یه علامتن یا یه وسیله، تا حالا چقدر شده از بالا نگاهشون کنی و ببینی چقدر گسترده و عمیقن. هر کدومشون از تمام تاریخ بشری طولانی ترن... باور کن ...
فروید با همهی هیجان زدگی، غرور و یکدندگیاش اجتناب ناپذیر است. درست است که فروید کافی نیست ولی بی شکی بسیار بسیار لازم است. اصلا مگر کسی تا کنون حتی اندکی کافی بوده است؟ مهمتر این است که به حضورت در تاریخ این همه احساس نیاز شود.