یکی از کشفیات جدیدم علی مولاییه! تو این همه چقل چقولی که از موسیقی ایران بیرون میاد پدیده ایه !
پیغام مادر ستار رو به نوری زاد دیدم، از خودم خجالت کشیدم و زدم زیر گریه!
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی | چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی | |||
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی | چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی | |||
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی | شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی | |||
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم | نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی | |||
تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم | که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی | |||
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان | تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی | |||
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم | دگری نمیشناسم تو ببر که آشنایی | |||
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت | برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی | |||
تو که گفتهای تأمل نکنم جمال خوبان | بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی | |||
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن | نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی |
دیشب اومده پایین محل کارم، بعد از پازلاش می گه بغل می خواد. بعدش میره وسط راه میگه که می خواد برم باهام مسابقه ی مسواک زدن بده، باهاش میرم و میاد کنارم تو تخت دراز می کشه، بد از چند دقیقه سکوت می گه ددی میگم چیه میگه:
Monsters aren't real.
می گم آره، واقعی نیستن.
میگه:
They are not scary. They are cute!
میگم آره، این تکنیکیه که استفاده کردم تا از خط چیزای هالوینی که اینجا فکر بچه رو تسخیر می کنن درش بیارم. بعدش ادامه می ده:
Witches and skeletons are also cute!
بهش می گم آره. دستم رو میزارم رو کمرش و نوازشش می کنم. تا یه دقیقه ی دیگه خوابش برده!