دل من - ذبیح هدایت


چقد دلم واسه این تنگ شده بود بی اینکه بدونم!





سالگرد شرم و شجاعت

سال دوم شرمندگی عمیق من از این شجاعان بی بدیل ایران! از خودم خجالت می کشم! 


دوچرخه ی خودم

می گم فردا با دوچرخه تاندوم می ریم کنمور تا بنف. می گه نمیام. می گم یادته گفتی می خوای کلگری تا بنف با من بیای؟ این که کوتاه تره. می گم می خوام اما با دوچرخه ی خودم. می گم سخته، 15 کیلومتره. می گه پس نمیام. می گم هنوز کوچیکی اما فایده نداره. نهایتا می گم باشه اما مسیر رو برعکس می ریم بنف به کنمور که راحت تر باشه برات. 


رسیدیم کنمور و تو رستوران نشستیم. غذاش که تموم میشه بلند میشه، دستش رو دراز می کنه که دست بدیم و می گه: Sir, it was a pleasure teaming up with you today. 


خنده م می گیره اما سعی می کنم جدی باشم و می گم من هم همینطور. می ریم سمت اتوبوس که بریم بنف و درباره ای اینکه دفعه ی بعد باید کنمور تا بنف رو با هم بریم صحبت می کنیم.