سالگرد شرم و شجاعت

سال دوم شرمندگی عمیق من از این شجاعان بی بدیل ایران! از خودم خجالت می کشم! 


منافع چه کسانی به قدرت گره خورده است؟


این روزها بسیار می‌شنویم که افرادی که به نظر می‌رسد منافع خاصی در حکومت ندارند، از آن حمایت می‌کنند. خیلی‌ها می‌گویند کسانی را می‌شناسند که بدون هیچ منافعی با تغییر یا حتی اصلاح این ساختار مخالفند.

در واقعیت، در جامعه ایران امروز، این جمله کمتر مصداق دارد. دلیل این تعبیر نادرست این است که منافع افراد صرفا در گرو داشتن مقامی در ساختار قدرت و نقشی مستقیم در این نظام دانسته می‌شود. در واقع دایره‌ی منافع افراد بسیار گسترده‌تر از تعلق مادی یا سازمانی آنها به نظام سیاسی است و می‌تواند موارد بسیار بیشتری را در بر بگیرد.

مثلاً ممکن است جزو والدینی باشیم که حس می‌کنیم تغییرات سیاسی سکولار، قدرت پدر یا مادرسالارانه‌ی ما را با خطر مواجه می‌کند و به همین دلیل با تغییر قوانین حجاب اجباری مخالفت می‌کنیم. معتقدیم اگر نتوانیم تصمیم بگیریم فرزندانمان چه بپوشند، نخواهیم توانست آینده ی آنها را به دلخواه خود کنترل کنیم. اتفاقا حکومت هم به دلیل مشابهی بر حجاب اصرار دارد. چون اگر بتواند در شخصی‌ترین مسائل شهروندان مثل پوشش دخالت کند، به راحتی خواهد توانست دیگر اجزای زندگی‌‌شان را هم کنترل کند.

شاید هم به عنوان یک دانشجو، استاد یا مدیر، با وابستگی به قدرت، یا به قولی به صورت سهمیه‌ای، به تحصیلات و مقاماتی دست یافته‌ایم و نفی این سیستم به نوعی نفی امتیازاتی‌ست که به ما داده شده است.

حتی ممکن است خود در ایجاد این ساختار دخیل بوده‌ایم، مثلاً فعال سیاسی زمان انقلاب ‌یا مدافع اصلاح‌طلب‌ها بوده‌ایم و فکر می‌کنیم که مخالفت با این سیستم به نوعی نفی هویت‌مان است.

یا شاید والدین ما بوده‌اند که در ایجاد این نظام نقش داشته‌اند یا از طریق آن به مال و مقامی رسیده‌اند که اکنون محل تامین اعتبار و زندگی ما شده است.

حتی ممکن است یک آدم مذهبی هستیم که در جامعه‌ی مذهب‌زده از این راه احترامی کسب کرده‌ایم و حالا نگرانیم تغییرات سکولارِ جامعه‌ احترام و اعتبارمان را کم کند.

یا مثلاً هنرمند، نویسنده یا شاعری بوده‌ایم که مهارت‌ و هنرمان برای ترقی و پیشرفت کافی نبوده است و برای این منظور به جرثقیل قدرت‌ آویزان شده‌ایم.

یا احتمال دارد موفقیت کسب و کارمان در بازار به ثبات این ساختار سیاسی بستگی دارد و بنابراین دل‌نگران تغییر آن هستیم.

واقعیت این است که گاهی اوقات ممکن است خودمان هم ندانیم که دلیل دلبستگی‌مان به قدرت چیست و آن را پای عقیده‌مان بگذاریم و از خودمان بپرسیم: “آخه من چه منافعی می‌تونم داشته باشم؟” اما اگر کمی تامل کنیم شاید جواب آن را درون خود بیابیم.

جنگ جهانی دوم

بعد از خوندن این کتاب شروع کردم به بیشتر دونستن درباره ی جنگ جهانی دوم و این دو تا سری مستند نت فلیکس خیلی خوب بودن خصوصا دومی که موضوعش نحوه ی به قدرت رسیدن هیتلر رو نشون می داد. تنها نقطه ی ضعفش گریم و بازی مسخره ی هنرپیشه ای بود که نقش هیتلر رو بازی می کرد. بارها تونستم شباهت قدرت هیتلر رو تونستم با قدرت رهبران جمهوری اسلامی مقایسه کنم. مهمترین نتیجه این بود که تقلیل دیکتاتوری و فاشیسم از یک ملت به یک شخص هم احمقانه س و هم ریاکارانه.


World War II: From the Frontlines


World War II: From the Frontlines: Season 1 | Rotten Tomatoes 


Hitler and the Nazis: Evil on Trial


Hitler and the Nazis: Evil on Trial ...

Becoming - Michell Obama

Becoming


بعد از خوندن کتاب خاطرات پومپئو ظاهرا علاقمتدیم به اتوبیوگرافی ها بیشتر شده. این کتاب کمتر سیاسی بود و البته لحن زنانه ش و دید یه آدم کم علاقه به سیاست که به شدت به شوهرش علاقه داره جالب بود. کسی که بی پروا علیه تبعیض ها صحبت می کنه اما ملاحظات سیاسی رو هم کاملا کنار نمی ذاره. کسی که داره می گه از تجمل و ادا و اطوار خوشش نمیاد اما خیلی هم بدش نمیاد. نکات خوندنی و جالبی توش بود که دست اول دستت می اومد درباره ی تفکر سیاه پوستی در حد بانوی اول در باره ی آمریکا و شرایطش. ارزش خوندن داشت. یه جاییش که عجیب بود موضوع پدرش بود که همه می دونستن مریضه و خودش خیلی دنبال درمان نبوده و این ها هم تصمیم گرفته بودن دخالت زیادی نکنن!! 


یه جاهایی هم میاد این عدم تمایل پدرش رو ربط می ده به تبعیض نژادی!؟  

The Return - Hisham Mattar

تموم شد تو سفر کاری. کتاب خوبی بود و چسبید شاید چون خیلی از چیزهایی که می گفت رو می شناختم و می تونستم تصور کنم. کسانی که ازشون صحبت می کرد خیلی شبیه آدمایی بودن که کنارشون بزرگ شده بودم تو خوزستان. فضای سرکوب سیاسی هم همینطور. وقتی از قذافی می گفت برام قابل تصور بود و وقتی از کشتار زندانیان هم  همینطور. زمانی که نقاشی یا معماری رو توصیف می کرد برام جذاب بود و وقتی از دردی که برای از دست دادن پدرش کشیده بود برام آشنا بود.  شخصیت پدرش رو نتونستم به اون مقدسی و آزادی خواهی که تصویر می کرد بپذیرم چون بخشی از ساختار قدرت قبلی احتمالا فاسد بود. کتاب خوبی بود که می تونست تامل ایجاد کنه اما نویسنده ی بزرگی ندیدم. الان که دارم اون یکی کتابش رو می خونم بیشتر این رو بیشتر متوجه میشم که جذابیت فضای داستان برام بیشتر از خود نوشته بوده اما نمیشه منکر این شده که خوب نوشته شده.


این رو الان دیدم برای فارسی خون ها: https://www.bbc.com/persian/articles/cnkewz3q5yvo



Matar, Hisham: 9780345807748: Books ...


این هم چیزهایی که برام جالب بودن. 





***

مشغول خوندنشم و جلوتر که می رم بیشتر لذت می برم. اینکه تاریخ و سیاست کشوری رو در روایتی شخصی بیان کنی آسون نیست، خیلی ها سعی کردن اما آسون نیست، کار هشام متار خوبه، نمی گم عالیه، صرفا می گم خوبه و از خیلی کتاب ها بهتره و صد در صد ارزش خوندن داره. زبان مهاجرش برای ما مهاجرین خیلی آشناست، داستان های دیکتاتوری قذافی هم همینطورر، روایت های پدر دوستانه هم همینطور. اما تصویر مقدس و مبارزی که از پدرش ساخته رو هنوز نتونستم بپذیرم اگر چه تحقیقی هم درباره ش نکردم. 


جاهای زیادی هست  توی کتاب که لذت عمیق بودن رو حس می کنی و می گی حتما این رو باید یادداشت کنم. می ذارمشون اینجا بعدا. 


شروع به توصیف بنغازی که کرد نتونستم مقاومت کنم و گوگل مپ رو باز کردم که لیبی رو روی نقشه ببینم. من تسلیم شدم و نویسنده تونست به هدفش برسه و من رو وارد جغرافیا و تاریخ لیبی کنه. 


اندکی با سمت شرق این نقشه به خاطر تاریخ ایران باستان و بین النهرین خوندن آشنا شده بودم اما الان الان کشورهای سمت غرب رو تو آفریقا  در جنوب مدیترانه نگاه می کردم که چطور به لحاظ تاریخی تحت تسلط کشورهای روبروشون در شمال مدیترانه بودن.  ماه بعد که نیس و جنوا هستم احتمالا جوری دیگه نگاه دریا کنم و سعی کنم اونورش رو هم تصور کنم. 



Writers and Company - Hisham Matar

مصاحبه ی جذاب و عمیقی بود. 


A man wearing a black turtleneck and round glasses.

https://www.cbc.ca/radio/writersandcompany/how-hisham-matar-s-writing-reflects-life-under-dictatorship-and-the-pain-of-his-father-s-abduction-1.7151196


باید بخونمشون


A blue map cut into the shape of a head.


A woman looks out at the ocean. A boy is in the distance to the left.

گریه ی فشرده

دوباره رفتم سراغ این ترانه، چون می گفت بیا و تا ابد گوشم بده. این ترانه، نوع همخوانیش از زندان و افرادی که می خوننش قوی ترین منیفست آزادی ایرانه که دیدم. منیفستی که می گه آینده ی ایران فقط در دست تعداد معدودی شجاع زن و مرده که قید راحت طلبی و مصلحت رو زدن، فرار نمی کنن و تا پای جونش هستن که تغییر ایجاد کنن. کسانی که بقیه ی مردم ایران شامل اکثریت  مهاجران عافیت طلب اما پرمدعا (مثل من) و باقی ماندگان راحت طلب و ساکت (مثل تو) تا ابد مدیون شهامتشون خواهند بود. آینده ی ایران رو اینها رقم خواهند زد و ما فقط ریزه خوار سفره ی ایثارشون خواهیم بود! 





چگونه جنایتکار می شویم؟



احتمالا شما هم وقتی هنوز در شوک جنایات سرکوبگران علیه معترضان ایرانی بودید یهو با جنایات حماس علیه مردم اسراییل و بعدش حملات بی‌رحمانه‌ی اسراییل به مردم غزه غافلگیر شدید . سوالی که این مواقع به ذهن‌مون می‌رسه اینه که چی باعث میشه یه آدم به کودکان شلیک کنه یا بمبارانشون کنه؟ به دختران بی‌گناه تجاوز کنه و مثله‌شون کنه؟ تیر ساچمه‌ای بزنه تو چشم پیر و جوون و نوجوون؟ چی میشه که رهبران دستور کشتار وحشیانه مردمشون یا جنگ بی‌رحمانه علیه ملتی دیگه رو می‌دن؟ چی میشه که کسی بی اینکه تنش بلرزه و ککش بگزه جنایت می‌کنه؟ اصلا یه سوال بزرگتر: چی میشه که انسان علیه هم‌نوعش دست به جنایت می‌زنه؟

جواب این سوالها ساده نیست اما خیلی‌ معتقدن جنایت زمانی اتفاق می فته که جانی بتونه از قربانی خودش ‘انسانیت زدایی’ کنه. اینجوری می‌تونه بی اینکه باهاش احساس هم‌دردی و هم‌ذات‌پنداری کنه شکنجه‌ش بده، مثله‌ش کنه یا حتی بکشدش. در واقع قدم اولی که رهبران جنایتکار ور می دارن اینه که به آدماشون بگن دشمنان مثل ما انسان نیستن یا حداقل انسان‌هایی مثل ما نیستن و لازم نیست قوانین اخلاقی درباره‌شون رعایت بشه. 

شاید شما هم اون فیلم اعتراضات پارسال رو دیدید که زنی به یه مامور گارد ویژه می گفت “پسرم من مثل مادر توام” و اون جوابش رو با فحش و باتوم می داد و می گفت “تو حتی جوراب مادر من هم نیستی”، یا صدای اون جنگجوی حماس رو شنیدید که به پدر و مادرش تلفنی می گفت “کلی یهودی کشتم” و اونها هم با خوشحالی می گفتن “ماشاءالله”، یا حرفای اسراییلی‌ها رو گوش دادید که به کشتار دسته‌جمعی‌‌ مردم غزه می‌گن “کشتن تروریست‌های وحشی حماس”. 

به این کلمات دقت کنید! همه شون یه هدف دارن، هدف اینه که قربانیان رو از انسان بودن خلع کنن و حس همدردی رو حذف کنن! ‎وقتی طرف رو از شبیه خودت بودن خلع می‌کنی در واقع به خودت مجوز دادی هر جنایتی  بکنی، با باتوم بزنیش، ساچمه یزنی تو چشمش، تجاوز کنی،  مثله‌ش کنی، یا بمبارانش کنی. دیگه مهم نیست اگر بچه‌ای باشه هم‌سن بچه‌ی خودت، دختری باشه مثل خواهرت، یا مادری مثل مادرت. وقتی تونستی دیگران رو از “انسان” به “کافر”، “اغتشاشگر”، “ضد انقلاب”، “تروریست”، “فاحشه”، “معتاد”، و ... تقلیل بدی دیگه تو ذهنت جنایت علیه‌شون رو مجاز کردی.

‎ اینا رو صرفا برای توضیح رفتار این جانی‌ها نمی‌گم، برای خودم و خودمون می گم که مراقب باشیم با ترفند ‘انسانیت‌زدایی’ از دیگران به این نتیجه نرسیم که کسی یا گروهی، حتی دشمن‌مون، لیاقت هر بدی و جنایتی رو دارن. اینجور مواقع باید چو بید بر سر انسانیت خویش بلرزیم که از دستش ندیم.

پست اینستام - خوشحالم که ساده نویسی می کنم


روزهای شرم

روزهای عحیبیه برای همه  و  من.  روزهای سخت و روزهای شرم. شرم از تاریخ! شرم از شجاعان!

تمومه ماجرا

خوب این هم از سرنوشت تاریک جمهوری اسلامی. خاک بر سر اون هایی که همراهش شدن و رانت گرفتن.