یا خادم باشم یا مخدوم

گفت «چرا می‌گویی؟ چون نباید اعتراض کردن؟» 

گفتم «این که تو پیشِ من سخن گویی، چنان است یعنی که تو نمی‌دانی، من تو را می‌‌آموزم. اکنون، خوش نیست میانِ شیخ و مُرید، آدابِ مُرید آن نیست. و نیز چون اعتراض آمد، حُرّیَّت نماند، اختیار نماند. مرا مب‌باید که من آزاد بروم، چنان که می‌بایدم بروم، بایدم بنشینم، بایدم بخُسبم، به اختیارِ خود باشم. چون تو با من باشی، اختیار نمانَد. مرا چنان باید رفت که تو روی، یا تو را چنان باید رفت که من روم: یا خادم باشم یا مخدوم.»

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد