این را گوش می کنم. زیباست آنقدر که دیوانه ام می کند وسعی می کنم با شاعر بخوانم. آهسته می خوانم چون اینجا دفتر کار است و بچه ها هستند ولی ظاهرا از کنترلم خارج می شود. جولی بر می گردد که اگر می خواهی با علی صحبت کنی لازم نیست آرام باشد. می گویم که نه، با علی نبود. این شعر است که دیوانه ام کرده. می گوید که می خواهد بشنود و شنیدن فارسی را دوست دارد. می شنود و می پرسد چه می گوید. ترجمه می کنم. بعد می پرسد که این مه چیست و این بیابان. من و علی می گوییم بیابان بایدجامعه ی تاریک شده باشد از ستم و خفگی و مه؟ مه کارکرد دوگانه دارد، هم تیرگی می آورد و هم این تیرگی است که پناه مردان شجاع می شوند تا به عزیزانشان بپیوندند.
جولی می گوید که این بیابان تب دارد گویا و مریض است. فکر می کنم و می گویم مریض کلمه ی خوبی است برای آن. آری کلمه ی خوبی است. و مه؟ می گوید که مه مثل عرق تب را پایین نگاه می دارد تا مریض نمیرد. می گویم جالب است پس به نظر تو قرار نیست هم نقش منفی داشته باشد هم مثبت. در همه ی شعر مثبت است. می گوید که به هر حال نشانه ی بیماری است.
هیچوقت از جولی این همه خوشم نیومده بود.