مه - شاملو

 

این را گوش می کنم.  زیباست آنقدر که دیوانه ام می کند وسعی می کنم با شاعر بخوانم. آهسته می خوانم چون اینجا دفتر کار است و بچه ها هستند ولی ظاهرا از کنترلم خارج می شود. جولی بر می گردد که اگر می خواهی با علی صحبت کنی لازم نیست آرام باشد. می گویم که نه، با علی نبود. این شعر است که دیوانه ام کرده. می گوید که  می خواهد بشنود و شنیدن فارسی را دوست دارد. می شنود و می پرسد چه می گوید. ترجمه می کنم. بعد می پرسد که این مه چیست و این بیابان. من و علی می گوییم بیابان بایدجامعه ی تاریک شده باشد از ستم و خفگی و مه؟ مه کارکرد دوگانه دارد، هم تیرگی می آورد و هم این تیرگی است که پناه مردان شجاع می شوند تا به عزیزانشان بپیوندند.  

جولی می گوید که این بیابان تب دارد گویا و مریض است. فکر می کنم و می گویم مریض کلمه ی خوبی است برای آن. آری کلمه ی خوبی است. و مه؟ می گوید که مه مثل عرق تب را پایین نگاه می دارد تا مریض نمیرد. می گویم جالب است پس  به نظر تو قرار نیست هم نقش منفی  داشته باشد هم مثبت. در همه ی شعر مثبت است. می گوید که به هر حال نشانه ی بیماری است. 

 

هیچوقت از  جولی این همه خوشم نیومده بود.

بیابان را سراسر مه فرا گرفته است.
چراغ قریه پنهان
است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در
هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته
از هر بند.


بیابان را سراسر مه گرفته است. می گوید "به خود
عابر"
سگان قریه خاموشند.
در شولای مه پنهان، به خانه می رسم. گل کو نمی
داند. مرا ناگاه
در درگاه می بیند. به چشمش قطره
اشکی بر لبش لبخند، خواهد
گفت:
- بیابان را سراسر مه گرفته است... با خود فکر می کردم که مه، گر
همچنان
تا صبح می پائید مردان جسور از
خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می
گشتند.


بیابان را
سراسر
مه گرفته است.
چراغ قریه پنهانست، موجی
گرم در خون بیابان است.
بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه عرق می
ریزدش
آهسته از هر بند...
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد