مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم
مرد به نحو عجیبی نمیگذاشت از روبرو عکاسیاش کنم. هر وقت به سمت صورتش نشانه میرفتم با همین آرامشی که میبینید ۹۰ درجه میچرخید، بی اینکه کلامی بگوید یا حتی کمترین نارضایتی در چهرهاش دیده شود.
«آورده اند ؛ در آن هنگام که او را سنگسار می کردند ، هر کسی سنگی می انداختند . شبلی موافقت را گِلی انداخت . حسین بن منصور آهی کرد . گفتند : از همه سنگ ننالیدی ، از گلی نالیدن چراست ؟ گفت :" از آنکه ، آنها نمی دانند ومعذورند . از او سختم می آید که می داند نباید انداخت و باز می اندازد»
تذکره الاولیاء- در ذکر حسین ابن منصور حلاج
و این «عشق شوم» آن گِل بود.
درد
صورتت که از شدت درد یخ میکند سایهی سیاهیْ سرمایِ غم را به زمین میدهد،
اما برقِ هیجان بچه داشتن در چشمانِ بیمارت
-که هر از گاهی پس از به سختی به هم فشردن بازشان میکنی-
سیاهی غم را میرماند.
و غرشهایِ دردناکِ تولدِ مادر شدنت
- که دیگر تاب ماندن در سکوت دهانت را نمیآورند-
خواب را از چشمانِ سرما میرباید.
تو در آن بالا با این درد کشیدنها خویش را تمام میکنی تا بزایی،
و در این پایین مردمانی که نوزادِ پر طراوتت را میبینند
- که گونههای سرخشان را خیس عشق میکند
و پستانهای کوه هایشان را پر از طراوت زندگی -
نه هجرت طولانیت را با آن شکم سنگین باردار به یاد می آورند،
و نه درد طاقتکشی را که هنگام زایمان زیباترین کودک میکشیدی.
ابرک زیبای من، بهترین مادر ...
ویرایش شد.
«ققنوس هزارسال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی باشد و موسیقی را از آواز او دریافته اند.» (برهان قاطع)
ققنوس ریشه در اساطیر ایرانی ندارد و شاید به همین دلیل است که علیرغم دارابودن پتانسیل بالا نتوانسته است جایگاهی درخور برای الهام ادبی در زبان فارسی بیاید. اسطوره ققنوس از مصر باستان میآید، جایگاه جغرافیایی آن در صحاری عرب است و برخی پدیدهی الهام بخش باززایی آن را طلوع و غروب خورشید دانستهاند. به هر حال ققنوس توانسته در فرهنگ کلاسیک و جدید غرب جایگاهی درخور یابد. آخرین مورد مشهور آن شاید داستان و فیلم هریپاتر به نام محفل ققنوس باشد. اگرچه باززایی تنها متشکلهی شخصیت اسطورهای ققنوس نیست و روایتی دیگر که توسط هرودوت نقل شده از نعشکشی جسد(خاکستر) پدرش درون تابوتی تخممرغ شکل از صمغ به شهر آفتاب (هیلیوپولیس) مصریان حکایت دارد، ولی آنچه او را برای ادیبان الهام بخش نموده همین اسطوره است. ققنوس در مصر باستان همچون لکلک تصویر شده ، اما در ادبیات رومی-یونانی-مسیحی به شکل عقاب یا طاووس ترسیم می شود.
ققنوس در آیین کلیسا جایگاهی ویژه دارد و رستاخیز مسیح، جاودانگی، معاد جسمانی و بکرزایی را نمادسازی می کند. گروهی مرگ مرگپذیری ققنوس را رمز جاودانگیاش میدانند. لاکتانتیوس (۲۵۰-۳۱۷ میلادی) در مورد او مینویسد:
«تنها دلخوشی ققنوس مرگ است، برای آن که بتواند زاده شود ابتدا می خواهد که بمیرد. او فرزند خویشتن است. هم والد خویش است و هم وارث خود، هم دایه است و هم طفل. در واقع او خودش است ولی نه همان خود، زیرا او ابدیت حیات را از برکت مرگ به دست آورده است.»
به هر روی ققنوس در آسمان ادب فارسی بسیار کم پرواز کرده است. شاید تنها روایت قابل اعتنا از او از آن عطار باشد و در ادبیات نوین نیز این نیما است که دوباره او را به پرواز مرگ میبرد و سیاوش کسرایی نیز به نحوی متفاوت او را میسراید. شفیعی کدکنی نیز او را به کوتاهی بدینگونه روایت می کند:
«در آنجای که آن ققنوس آتش می زند خود را/پس از آنجا کجا ققنوس بال افشان کند در آتشی دیگر/خوشا مرگی دگر/با آرزوی زایشی دیگر».
ارتباطات شخصی-جمعی هر کس زمینه در ارتباطات درونی وی دارد بر مبنای شناخت روند تفکر کل میگیرند. بنابراین برای تفکر انتقادی از اولین ضروریات شناخت روند تفکر بشر است. این درونمایهی بحث تفکر انتقادی است. اهداف بحث تفکر انتقادی عبارتند از:
شناخت محدودیتهای تفکر - در واقع ما باید علیرغم تصورمان باور کنبم که کنترلی بر روند تفکر خود نداریم.
تشخیص ایدئولوژیها و فرض ها - عمدتا ما دارای دلایل کافی برای بعضی مسایل نداریم در حالی که آنها را پذیرفتهایم.
- گسترش تفکر به حوزههایی فراتر از اعتقاداتمان، ارزشهایمان و ایدههایمان
به هر حال همهی اینها نیازمند تغییران عمدهای هستند که اولا آرام صورت میپذیرند، ثانیا دشوارند و ثالثا میتوانند حتی تهدیدکننده و خطرناک باشند.