تأنّی خود کارِ من است، از من آموزند.

آن‌چه اعتقادِ من است، اگر زنی یک شب خدمت کندم، پانصد دینارِ زر به وی دهم - که دونِ حقِّ او باشد.

گفتم که تأنّی خود کارِ من است، از من آموزند، خدا از من دزدیده است: «تأنّی مِنَ الرَّحمن.»

در آن احوالِ کیمیا،‌دیدی چه تأنّی کردم؟ - که همه‌تان را می‌گویم، گمان بود که من او را دوست دارم و نبود الّا خدای. و بعضی را آن گمان که جهتِ آن سخت می‌گیرم تا از او چیزی به خُلع بستانم.

همه را حلال کردم و او را حلال کردم. هم در آمدم خانه‌ی ایشان. خانه نیز در من متعجّب که «چون افتادی اینجا؟»

تا لحظه‌ای با دیوار اُنس گرفتم و با قالی، زیرا یا اُنس با اهلِ آن موضع گیرم تا توانم آنجا نشستن، یا با دیوارها و بساط. این سِرّی دیگر است.

خبر کرد که «بیایید شویِ مرا ببینید!»

یکی از این سو سر برون کند، یکی از آن سو و او را خوش آمد.

و آن همه تأنّی که در بابِ کیمیا کردم در مقابله‌ی تأنّی ِ من اندک بود - کامل نبود.

آن کیمیا برِ من دختر آمد و به وقتِ آن، چندان شیوه و صنعت از کجا بودش؟ خداش بیامرزد! چندان‌ها خوشی به ما داد! روزان همه بدخویی بکردی و شب، چو در جامه‌خواب درآمدی، عَحَب بودی. گفتی «ذَکَرَم می‌باید!» خنده‌ام گرفتی. گفتی «باری، به قاضیم نبر!» و با آن همه که یک پول از من به او نرسید و دهانش دریدم. آن خواستنِ چیزی دگر، ناخواستن نبود. مَنش بِحِل کردم. خدا داند! من همین‌قدر می‌گفتم که «من شب و روز با اویم و شما وقتی او را ببینید. آخر، از من بپرسید! از اینها که شما می‌گویید، هیچ نیست. ما خوشیم به تنهایی. شما را جهتِ آن می‌خواهیم تا از شما نیز خوش شویم.» گفت که «شما را می‌دانیم که خوشید، ما هم از آن خوشی خوشیم.» چنان که گفتند فلان شیخ «سَماع می‌کند در هندوستان.» یا می‌گفت که «می‌دانم - هرچه شیخ گوید، نیکو گوید.»




نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد