یه مصاحبه ی خوب که برای من یه مطلب مهم داشت که نباید یادم بره - نذار چیزی یا کسی تو رو تعریف کنه- چهار کتابی که سلمان معرفی کرد که یادم بمونه: دون کیشوت با ترجمه ی Edith Grossman - صد سال تنهایی مارکز - محاکمه و قصر کافکا
رشدی معتقد بود کتاب مارکز رو بخونید و شاکی بود از بچه هاش که گذاشتن فیلم بشه. نمی دونم، به نظر من کار بدی نبود اما مگر نمی دونیم هیچ فیلمی مثل کتاب نمیشه.
آب شدم از شرم و رفتم زیر زمین وقتی شنیدم مجاهد رو اعدام کردن. خاک بر سر من! خاک بر سر این مردم! خاک بر سر ایران! هیچکدوممون لیاقت این جوون های شجاع رو نداریم.
سلمان رشدی برای من بیشتر کشف یه مرواریده زیر خرواری از کثافت که سالها روش انبار شده. نویسنده ی بزرگی که زیرسالها سیاه فکری و تعصب پنهان شده و به جای پرداختن به هنرش باید خبرهای احمق هایی رو خوند که باهاش مشکل دارن. البته کسی چه می دونه اگر ماجرای فتوای قتل خمینی و پروپاگاندای سیاه جمهوری اسلامی نبود شاید من هیچوقت عظمت نویسندگیش رو درک نمی کردم. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. البته هنوز آیات شیطلانی رو نخوندم، شاید هم کار درستی می کنم که سعی می کنم بیشتر و بیشتر ازش بخونم و بعد برم سراغ این کتاب.
زمانی با کتاب Victory City آشنا شدم که کتاب چاقوش رو خوندم (هنوز دینم رو به این کتاب که قول داده بودم ادا نکردم، به زودی ایشالله). این کتاب آخرین کتابش قبل از چاقو خوردن بوده. با وجود اشاره های مهمی که در "چاقو" به این کتاب می شد درکی از ماجراش نداشتم. البته همیشه وقتی کتاب ها رو به ترتیب زمانی نخونی این اتفاق میفته. وقتی کتاب رو خوندم مات و مبهوت موندم. برای ذهن منی که همیشه عاشق رئالیسم جادویی بودم و تاریخ رو هم اخیرا بیشتر دوست دارم بخونم این کتاب مثل یه شربت آبلیموی خنک و تگری بود که سعی می کردم جرعه جرعه بنوشم و لذت ببرم. بعدش هم پیگیر شم ببینم چه جوری درست شده.
الان باید یه مقاله برای یه ژورنال فنی ریویو کنم بعد ادامه می دم.
خوب برگشتم. ته و توی ماجرای کتاب اینهاییه که اینجا می نویسم:
- امپراطوری Vijayanagara در هند بین قرن سیزده تا شانزده گذشته ی باشکوهی داشته و بازمانده ش الان شهر Hampi تو جنوب هنده همون شهری که تو کتاب رشدی Bisnaga گفته می شه که معناش شهر پیروزیه. امپراطوری توسط دو برادر با گذشته ی دامداری بنا شده که قبلا اسیر مسلمانان سلاطین شمالی شده بودن و بعد با اتحاد هندوها جلوی مسلمان ها وایسادن و امپراطوری ای دویست و پنجاه سال عمر کرده درست کردن. امپراطوری ای که بالا پایین های زیادی رو از لحاظ حکومت داری داشته و نهایتا هم با شکست توسط سلاطین مسلمان شمالی از بین می ره.
- خوب احتمالا الان می پرسی خوب که چی؟ این هم شد داستان که بخوای بخونی؟ تاریخ هند قرون وسطی به چه درد ما می خوره. اینجاست که معجزه ی نوشتن رشدی رخ می ده. کتاب با کودکی شخصیت اصلیش Pampakampna شروع می شه دختر نه ساله ای که مادرش بنا بر رسم بعد از کشته شدن پدرش در جنگ خودش رو تو آتیش می ندازه. بعد از اون دخترک تنها آواره ست اما الهه ای در وجودش حلول می کنه و بهش عمر و جوانی می ده. عمری که از اولش معلومع چقدره، حدود همون دویست و پنجاه سال. دخترک سرگردان به معبدی پناه می بره که Vidyasagar یه شخصیت دنیی عزلت گزیده اونجانس، ویدیاساگر که بعضی به لحاظ تاریخی اون رو مراد دینی اون دو برادر Hakka و Bakka می دونن از دخترک نگهداری می کنه اما از سو استفاده جنسی هم بی نصیبش نمی ذاره. نهایتا سر و کله ی اون دو برادر پیدا میشه برای پرس و جو از ویداساگر برای راهنمایی گرفتن اینکه چه کاری بهتره بکنن. پامپاکامپانا کیسه ی بذری رو که برای پیشکش آوردن می گیره و شروع می کنه به پاشیدن و از اون کیسه شهری درست میشه، آدمها، ساختمان ها، معابد همه مثل گیاه از زمین رویش می کنن و تمدن ویجاناگارا تاسییس میشه.
- ریالیسم جادویی رشدی اینجا جلوه می کنه و تو رو محو زنی قدرت مند و باهوش می کنه که در دنیای مردسالار می خواد برابری و دانش رو جایگزین تعصب و جهل و تبعیض کنه. زنی که جادوگره، جنگجوه، سیاستمداره، حکیم و خردمنده و سعی می کنه شهرش رو هم اینگونه بکنه. زنی که به قول رشدی کارش نجوا در گوش مردمانه و رساندن صدای خرد به اونها.
- اما مگر رشدی به همین سادگی برات قصه می گه؟ نه! باید نبوغش رو در قصه گویی به رخت برسه و این کار رو اینجوری می کنه. نویسنده می گه که این روایتی که داره برات می گه در واقع بازخوانی و شرح کتاب حماسی ایه که پامپاکامپانا به سانسکریت نوشته و جابجا جوری صحبت می کنه که انگار واقعا چنین کتابی هست و تو خواننده ی نادون هم پا میشی اینترنت رو سرچ می کنه ببینیی این کتاب پامپاکاامپانا چی بوده که می بینی سرکار رفتی. همه چیز حاصل جادوی سلمانه.
- جادوی کتاب همه جاش هست و نمی ذاره خسته شی. زمانی که امپراطوری که بر محور رواداری و دیگرپذیری پیش می رفته، در دوره ای که پامپاکامپانای خیالی ملکه ش بوده تو در شهر هستی و همه ی این شکوه رو می ببنی اما وقتی تعصب به رهبری دینی ویداساگر شهر رو تسخیر می کنه نویسنده ما رو به همراه پامپاکامپانی فراری از ملال این شهر به جنگل می بره جایی که همراه دخترانش به یاری الهه ی جنگل ماجراهایی خواننده رو جذب می کنن تا زمانی که در قالب یک کلاغ به شهر برگرده و با جادوی نجواهاش دوباره مردم رو بیدار کنه. دوره ای که دهه ها طول می کشه بدون اینکه خواننده رو خسته کنه.
- خوب کتاب رو که تموم کردم مشغول جستجو شدم ببینم این ادمهای تو کتاب کین و لازم شد کلی درباره ی تاریخ امپراطوری ویجایانا کارا بخونم و تحقیق کنم. تصورش رو بکن من ایرانی تو کانادا داشتم با هیچان و لذت درباره ی تاریخ یه سلسله در هند می خوندم. منی که خیلی از تاریخ ایران رو هم هنوز نخوندم؟ مگر میشه کسی رو بهتر از این جادو کرد؟ می فهمی چی می گم؟ بعدش هم دوباره هوس رفتن به هند کردم! همونطور که وقتی کتاب خواستگار خوب نوشته ی ویکرام ست رو خونده بودم. جادو یعنی این؟
این هم عکس Hampi واقعی:
خوب این هم یکی دیگه از رمان های برنده ی پولیتزره. کتاب بدی نبود، به نظر میاد بعد تاریخی ش بیشتر باعث شده برای پولیتزر انتخاب بشه. به لحاظ ساختار داستانی هم بد نیست. در واقع ترکیبی از چهار بخشه که مثلا هر کدوم رو کسی متفاوت نوشته اما موضوع اصلی همه در واقع دو نفرن آندرو و زنش ملدرید یا بهتر بگم تاریخ Great Depression دهه ی سی و نقش موثر فایننسیرهای قدرتمند.
کتاب اول اسمش Bond هست و مثلا نویسنده ای به اسم Harold Vanner نوشته که به نظر میاد بهترین نوشته ی کتابه. هارولد ونر تو این کتاب بدون اینکه اسم واقعی رو ذکر کنه فایننسیر قدر قدرت یعنی Andrew Bevel و زنش Mildred رو نوشته. نقشش در تغییرات اقتصادی دهه ی بیست و همینطور ماحرای بین اون و زنش و اینکه زنش چطور قربانی نگاه اقتصادیش و شخصیت نفوذناپذیرش شده.
کتاب دوم اسمش My life هست و مثلا بیوگرافی َAndrew Bevel هست که یه جوری دفاعیه هست درباره ی دو چیزی که متهم شده خصوصا در کتاب Bond. اینکه اون از زیر ریشه نیومده، بدبینی و نفرت جامعه بهش بی دلیله، و جیزهایی که درباره ی رفتارش با زنش گفته میشه درست نیست. این یکی کتاب با اینکه کوتاهه خوندنی و جذاب نیست اگر چه فصل هایی درباره ی رفتار اقتصادی اجتماعی داره که شنیدنی و جالبن.
کتاب سوم اسمش A Memoir هست که زن نویسنده ای به نام Ida Partenza نوشته که معلوم میشه تحت نظر Andrew کتاب My Life رو به عنوان دفاعیه برای Andrew نوشته. Ida تو این کتاب به رابطه ی خودش و پدرش که یه آنارشیست مهاحر ایتالیایی (نقطه ی مقابل Andrew) بوده می پردازه و اینکه چطور وارد کار برای Andrew شده. خوب این کتاب بد نیست، تقابل نگاه ها به پول خوب تصویر شده.
کتاب چهارم که در واقع ژورنال Midlred Bevel زن Andrew در دوره ی بیماری هست رو مثلا Ida منتشر کرده. همونطور که ida بارها گفته بود که Andrew سعیش اینه که از آیدا شخصیت زن ساده ای رو بسازه، این خاطرات نشون می ده زن پیچیده ای بوده و حتی اون بوده که راه این رو که بشه تو سهام پول در آورد رو به Andrew یاد داده و اون هم با تقلب تونسته همیشه پول پشت پول در بیاره.
خوب با این که نویسنده هر چهار کتاب رو سعی کرده با سبکی متفاوت بنویسه دیگه یه کم ماجرا رو بی مزه کرده و غیر از کتاب اول بقیه واقعا خوندنی نیستن. اما کل بازی با نویسنده های مختلف خلاقانه س. کتاب اول نکات خوبی داره راجع به رشد هلن یا همون میلدرد و نوه رابطه ش با پدرش، بحث اختلال ها و بیماری های روانی و روش های خشن درمانی، خلاصه ای از تاریخ وال استریت در دهه های اول قرن بیستم تا Great Depression، واکنش مردم به صعود و سقوط سهام، روابط مادر هلن با اون و ....
واقعیت اینه که همین کتاب رو میشه خوند و راضی شد اما نویسنده راضی نمی شده و خواسته پیچ و تابش بده و خلاقیتی به خرج داده باشه. از کتاب دوم یه فصلش درباره ی تغییرات بازار هست که بدم نمی یاد یه بار دیگه گوش بدم. از کتاب سوم به جز رابطه ی Ida با پدرش، اندکی هم نظرات آنارشیستی پدرش در مقابل کاپیتالیسم بازار جالب بود اما میشد بدون اون هم بود. خاطرات Mildred عملا انگار تنظیم شده بود که به فضای فمیننیستی و زنانه تر ایجاد کنه و زن ها رو خوشحال کنه . خصوصا آخر کتاب بودنش و اینکه تقریبا همه ی چیرهایی که می گفت به جز فرمول های بازار رو پیدا کردن چیزهایی بود که توقع داشتی باعث شده بود خیلی روش مکث نکنی.
یه نکته درباره ی چهار کتاب رو نوشتن این بود که نهایتا معلوم می شد که نه کتاب اول اونجور که َVanner می گفت کاملا غلط بوده و نه کاملا درست بوده.
نگاه می کردم دلیل پولیتزر بردنش یکی نگاه تاریخیش به انباشت ثروت و کاپیتالیسم ، تعامل قدرت و پول، بو نقش قریب وده یکیش حلاقیت در ایجاد ساختاری داستانی پیجیده و develop کردن شخصیت ها بوده. یکی دیگه هم پیچیدگی درک واقعیت بوده.