بعضی را مطلوب مُقارنِ طلب پیش آمد و بعضی را به وقتِ مرگ مطلوب روی نمود و بعضی هم در آن طلب مُردند. در هوسِ این مُردن کاری بزرگ است.
خواب دیدم که جمعیّتی داشتیم عظیم. و تو در آن خانه، حالِ عظیم خوش: روی سرخ شده و مستی میکردی. و من میگفتم که «هَله! رواست! مستی کن!»
در آن خانهی دیگر، جمعی آمدند جهتِ زیارت. من پیش رفتم تا درنیایند و عماد با ایشان.
این چه عجز است؟ از عجز، حیله میکنند. و کار خود غیرِ آن است. گشایش در غیرِ آن است. من میگویم که «مرا زهر تریاق است.» وبالِ شما از این خوردن در گردنِ من. شما گواه باشید! دوزخِ من از من حذر میکند و میترسد. گویم که «یارِ من پیشِ توست. به من ده! مرا با تو کار نیست. تو دانی با خود!»
این مردمان را که جمعِ مُتَفَرِّق کرد؟ آخر، همان کس جمع کند.
آن پیر را بگو که «در این مرد کژ چرا مینگری؟ مردمان بر جهودان سلام کنند. اکنون. خوش نپرسید. ما او را به صد حیله و ناز میآریم، تو چنان مینگری؟ از آنِ تو چه خورده است، ای خواجه؟»
بعد از این، هر چه خواهد گفت، او داند. مرا دگر به آن کار نیست. آن چه گفتم، رفت. از طرفِ او هم باید چنین بُوَد. اندرون خالیست. بر اندرون باز میزند، ایمان آرَد. و آن را که از اندرون نیست، هزار معجزه مینمایی، ایمان نمیآرَد.
ابوبکر هیچ معجزه نخواست.
گفت «پیغامبرم.»
گفت «آمَنّا و صَدّقنا.»
مرا اگر بر درِ بهشت بیارند، اوّل درنگرم که او در آنجا هست؟ اگر نباشد، گویم «او کو؟»
نه - مرا میباید که مُعیّن ببینمش: همچنین برابر.
اگر نبود، رفتم به دوزخ. دوزخ از من میترسد. بارها دیدهام معاینه. بگویم «مرا با تو کار نیست. او را به من ده! تو دانی.»
آن مردِ مردانه، او را گفتند که «پسرِ تو از صد دخترِ بکر بهتر است. پیشِ فلان میخُسبد.»
گفت «آن روز و آن شب ایمنم که پیشِ او باشد.»
کریمعلی مرا میگفت که «جماعتی مرا طعنه میزنند که مُبتَدِعی.»
گفتم «راست میگویند« مُبتَدِعی.»
گفت «از بهرِ آن که در صورتِ ظاهرِ نماز وقتی کاهلی میکنم، مرا چنین میگویند. اکنون، مرا بگو که این حقیقتِ نماز چیست؟»
«اوّلاً قومی از فلاسفه بر آنند که این همچنین سر فرو بردن و بُن برآوردن عیب است و نُقصان است.»
در روی افتاد که «همین بود غَرِضِ من. مقصودِ من همین بود.»
«چه مقصود؟» نقل کردم از فلاسفه که «ایشان اهلِ ایمان نیستند.»
اکنون، با دوست و با معشوق صبرِ من چنان بود. تا با بیگانه صبرم چه گونه باشد.
میلم از اوّل با تو قوی بود، الّا میدیدم در مَطلَعِ سخنت که آنوقت قابل نبودی این رموز را. اگر گفتمی مقدور نشدی آنوقت و این ساعت را به زیان برده بودیمی، زیرا آن وقتت این حالت نبود.