«اُمّی» دگر باشد، «عامی» دگر. آن «عامی» خود کور باشد. و «اُمّی» نانبیسنده باشد.
یکی حالتی میکند بر صوتی - که «این صوت به صوتِ فلان مانَد» - و از حقیقتِ صوت او را خبر نی. و یکی حالت میکند بر موافقت و نداند که موافقت خود چیست.
...
اکنون چون به این قدر حالت شود هر یکی را به غَرَضی فاسد، اگر آن قُوَّت را صرف کنند به حقیقتِ غَرَضِ باقیِ جانیِ جاودانی، آن ذوق چون باشد؟ آن قُوَّت سرمایه است.
کسی که به طریقِ معیّن منفعتی یافت، آن طریق را سخت بگیرد و با حریف راستیاری کند و حریفِ خود را نادان و ابله نپندارد.
...
همچنین دو درویشِ صاحبدل به هم میافتند و آن یکی تعظیم میکند، زیرا میداند که به آن طریق به مقصودها رسیده است، و آن دیگر میداند که او چه میکند، جفا یش میآرَد - زیرا میداند طریقِ سعادت تحمّلِ جفاست و او طریقِ سعادت را از قُرصِ آفتاب معیّنتر میبیند و میداند.
فرقِ میانِ ما و بزرگان همین است که آنچه ما را باطن است، ظاهر همان است. خدا ما را این داده است که با بیگانه توانیم نشستن. با دوست اولاتر.
شمس دیوانهام میکند. این را بخوان:
مقصود از وجودِ عالم ملاقاتِ دو دوست بود که روی در هم نهند جهتِ خدا - دور از هوا. مقصود نان نی، نانبا نی، قصّابی و قصّاب نی. چنان که این ساعت، به خدمتِ مولانا آسودهایم.
دیوانهات نمیکند؟
آن شیخ بزرگ بود. هر که درآمدی بر او که «مهمان میآیی،» گفتی «بیا ساعتی تا ببینم تو را میتوانم خوردن؟ اگر نتوانم، طعامِ تو را چه گونه خورم؟ حرام باشد طعامِ حرام در اندرونِ من.»
ستایشِ تو حاجت نیست. عالِمم. تو خود ستایش رها کن!
این جهتِ آن میگویم که ستایشِ مولانا آن باشد که چیزی سببِ راحتِ اوست و خشنودیِ اوست، نگاه داری و چیزی نکنی که تشویش و رنج بر خاطرِ او نشیند.
و هر چه مرا رنجانید، آن به حقیقت به دلِ مولانا رنج میرسد.
جماعتی مسلمانبرونانِ کافراندرون مرا دعودت کردند.
عُذرها گفتم. میرفتم در کلیسیا. کافران بودندی و دوستانِ من - کافربرونِ مسلماناندرون. گفتمی «چیزی بیارید تا بخورم.»
ایشان به هزار سپاس بیاوردندی و با من افطار کردندی و خوردندی و همچنان، روزهدار بودندی.
قصّهی ابایزید که راه غلط کرد، به شهری افتاد. نه خود را غلط کرده بود. راه یافت.
مثالِ قصّهی موسا: نوری بود نار نمای.
مقصود از وجودِ عالم ملاقاتِ دو دوست بود که روی در هم نهند جهتِ خدا - دور از هوا. مقصود نان نی، نانبا نی، قصّابی و قصّاب نی. چنان که این ساعت، به خدمتِ مولانا آسودهایم.