, February 22 nd, 1:00 pm, Convocation Hall
“An American Odyssey”
Hovhaness – Four Bagatelles, Op. 30
Glass – String Quartet No. 4 ‘Buczak’
Barber – Adagio
Gershwin – Lullaby
Haydn – String Quartet in E major, Op. 54, No. 3
از دیده خون دل همه بر روی ما رود
بر روی ما ز دیده چه گویم چها رود
ما در درون سینه هوایی نفهتهایم
بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود
بر خاک راه یار نهادیم روی خویش
بر روی ما رواست اگر آشنا رود
سیل است آب دیده و بر هرکه بگذرد
گر خود دلش ز سنگ بود هم زجا رود
ما را به آب دیده شب و روز ماجراست
زان رهگذر که بر سر کویش چرا رود
خورشید خاوری کند از رشک جامه چاک
گر ماه مهرپرور من در قبا رود
حافظ به کوی میکده دایم به صدق دل
چون صوفیان صومعهدار از صفا رود
کیوپید و سایکی - سیمون ووئه - ۱۶۲۶
این تابلو، اثر سیمون ووئه نقاش پاریسی که در ایتالیا نقاشی آزموده شده بود روایت داستان جذاب کیوپید و سایکی در افسانههای رومی-یونانی است که توسط بسیاری دیگر از نقاشان هم در موقعیتهای متفاوتی تصویر شده است. نقاشی سایکی زیباروی را به تصویر می کشد که با کاردی در دست بر روی کیوپید که در تخت خود خوابیده خم شده است و در نور پیه سوزی که در دست گرفته به چهرهی زیبا و کودکانهی وی می نگرد. این برای سایکی لحظهای سرنوشتساز خواهد بود، هر آن قطرهای از روغن پیه سوز بر کیوپید خفته خواهد افتاد و بیدارش خواهد کرد تا به بی ایمانی معشوقش که همکنون بهت زده و عاشق تر از پیش به او می نگرد پی ببرد و خشمگین ترکش کند تا ماجرایی پر خط را برای او رقم بزند.
کیوپید - اثر بوگرو (Bouguereau ) نقاش قرانسوی - ۱۸۷۵
کیوپید (یا آرمور یا ارس) خدای عشق در ادبیات رومی-یونانیست. فرزند ونوس (یا افرودیت یونانی) الههی عشق و مارس (یا ایرس یونانی) خدای جنگ. در تصویرگری همیشه کودک یا کودکوار است. بالهایی برپشت که نشان از خدایی بودنش دارد و نیزهای در کف که تعریفکنندهی نقش او در زندگی بشرست. آدمی آنگاه عاشق می شود که او به نیزهاش هدفش قرار دهد و همین است که او را وارد این ماجرا با سایکی کرده است.
ونوس و کیوپید - اثر دیهگو ولاکوئز (Diego Velázquez) - نقاش اسپانیایی
|
سایکی (به معنای روان (soul) همان است که در قرن هجده Psychology یا روانشناسی از آن گرفته شده است) دختر پادشاه و ملکهی سیسیل زیباترین دختر جزیره است. او به قدری زیباست که مردمان جزیره ستایش ونوس الههی زیبایی را کناری نهاده و او را می ستایند. او دختری فروتن است که وقعی به این ستایش ها نمی نهد و عاشق کسی هم نمی شود، اما این دلیل نمی شود که ونوس بر او حسد نورزد و قصد آزردن وی را نکند. و این است که از فرزندش کیوپید می خواهد که بر او تیری زند تا عاشق زشتترین و بیچارهترین انسان روی زمین است. اما تقدیر این است که این تیر اشتباها بر پای کیوپید بیفتد و او را عاشق سایکی کند. و این چیزی نیست که کیوپید بخواهد مادر کینهورزش از آن خبردار شود. پس به کمک خداوند باد (زیفروس) سایکی را به دژی دوردست می برد. و این همانجاست که اتفاق تابلوی ووئه در آن می افتد.
کیوپید فقط شبها به دیدار سایکی می آید تا او نتواند چهرهاش را ببیند. هدف این است که با این ندانستن خبر از گوش مادرش ونوس پنهان بماند. مدتی می گذرد و سایکی روز به روز عاشقتر می شود. اما روزی می رسد که دلتنگ می شود و از کیوپید می خواهد تا اجازه دهد خواهرانش را ببیند. کیوپید می پذیرد که خواهران سایکی به دژ بیایند. خواهران بدطینت که خوشبختی سایکی را می بینند به تلاش می افتند تا او را دربارهی عشقش دچار تردید کنند. از شایعهای می گویند که معتقد است سایکی با هیولایی دیوخو و دیوسیرت ازدواج کرده و او را از خطری پیش رو می ترسانند. و این همان انگیزهی سایکی است تا نیمهشبان که کیوپید پس از عشق بازی شبانه به خواب رفته است به قصد کشت هیولا کاردی در دست بگیرد. اما نور چراغ آشکار می کند که او در این مدت با کیوپید خدای عشق همخوابه بوده است. مشعوف و هیجانزده غرق بوسهاش می کند. قطرهای از چراغ بر کیوپید می افتد و او که بیدار شده به شدت خشمگین تصمیم می گیرد سایکی را برای همیشه ترک کند و این سرآغاز خوانهای خطری است که سایکی به جان می خرد تا باز به کیوپید بپیوندد.
سایکی خفته و آمور (کیوپید) اثر اثر بوگرو نقاش فرانسوی
سایکی در تنهایی دور از کیوپید به هر دری می زند تا اینکه نهایتا در می یابد که این گره به دست ونوس باز می شود. اما ونوس سعی می کند با خواسته های سخت او را نا امید کند. خواسته هایی مانند جدا کردن غلات یک انبار از هم در یک شب. چیدن پشم قوچی هیولاوار، جامی آب که از شکافی که دست آدمی به آن نمی رسد و نهایتا اندکی از زیبایی پرسیفانی ملکهی جهان مردگان برای خود. در همه ی این مراحل همیشه کسی هست تا به او کمک کند: مورچه، خدای رودخانه، عقاب و یک برج. سایکی موفق با جعبهای پر از زیبایی پرسیفانی به زمین باز می گردد . اما وسوسه می شود تا کمی از آن را برای خود بردارد. جعبه را که باز می کند به خوابی مرگبار فرو می رود. و اینجا پایان قصه نزدیک است: کیوپید که دلتنگ او شده است او را می یابد آثار زیبایی مرگبار پرسیفانی رو از صورتش برداشته و در جعبه می گذارد تا به ونوس بدهد و سایکی زنده می شود. کیوپید نزد ژوپیتر (زئوس یونانی) خدای خدایان می رود و از او کمک می خواهد. ژوپیتر درخواستش را قبول کرده و سایکی را به خدایی می رساند: خدای روح و روان. حاصل این ازدواج دختری به نام ولوپتاس (Volupts) است که مظهر لذت نفسانی است.
قصه بیانگر تلاش روحی است برای رسیدن به خدایی. سایکی همتایی در زمین ندارد و اینگونه است که برایش تقدیری آسمانی رقم می خورد تا همتایی خدایی بیابد و خود نیز به خدا دگرگونه شود. و این همتا خدای عشق (کیوپید) است. قصه بیانگر تلاش روحهای بلندی است که در زمین جایی ندارند و باید به مدد عشق رو به آسمان آورند. در این راه مانع بسیار است: از حسادت دیگران (ونوس و خواهران سایکی) گرفته تا وسوسههای شخصی (دلتنگی سایکی برای خواهرانش یا برداشتن زیبایی پرسیفانی). اما ارادهی بلند سایکی و عشق کیوپید به او بر این همه فائق می آید و خدایان را وا می دارد تا به ازدواج او با کیوپید تن داده و وی را به خدایی بپذیرند و اینجاست که روح در پناه عشق به آرامش می رسد. در این میان نقش کیوپید نیز جالب است. او بین دو زیباترین است: مادرش و سایکی و همین است که عشق را برایش پر مشکل می کند.
ازدواج کیوپد و سایکی - اثر فرانسوا بوشر نقاش فرانسوی - ۱۷۴۴
بهانه ای هالیوودی برای ارائهی تصویری عریان از فقر و فساد و خشونت در هند. تصویری که لازم است جهانیان از هر کشوری ببینند تا ظواهر عوامفریب (بالیوودی) نتواند واقعیتهای دردناک و پنهان اجتماع را در پس پرده نهان سازد. رنگ و لعاب عامه پسند کردنش برای مخاطب غربی اگرچه لازم بود تا سینمارو را جذب و سپس متوجه اعماق پنهان درد کند اما بعضی وقتها لوس و بی مزه و از نوع خودنمایی آمریکایی بود.
آیدا زندگی منه. خوشحالم که کنارش هستم و دوستش دارم. خوشحالم که دوستم داره.
فردا واسه ورکشاپ هارپ باید با کریس یه روزه برم کلگری. دیشب فقط دو ساعت خوابیدم، ساعت شیش ونیم برگشتم خونه. چشام وا نمیشه. اینحوری که معلومه و از کریس خبری نیست، امشبم کاشته شدم دانشگاه. فردا هم که روز شلوغی خواهد بود. امیدوارم فرداشب که قراره برم رستوران ایرانی تا بعد از مدتها یه غذای ایرانی بخورم از شدت خستگی زهرمارم نشه.
تقریبا دارم حافظهم رو از دست می دم. امروز امید زنگ زد و پرسید که اتفاقی افتاده. گفتم چطور مگه؟ گفت ماشینم رو جلوی ساختمون دیده به جای اینکه تو پارکینگ باشه. گفتم نمی دونم کجا پارکش کردم. اون شماره ی ماشینم یادش بود و من یادم نبود. به هر حال مجبور شدم برگردم خونه و جابجاش کنم ولی اصلا نتونستم یادم بیارم که کجا پارکش کردم. این تنها اتفاقی نیست که این روزا میفته. گاهی اوقات به همین دلیل میشم مضحکهی بقیه. خیلی وقتا خیلی کارهای واجبم رو فراموش می کنم انجام بدم. روز به روز داره شدیدتر میشه. مطمئنم این فشارهای عصبی بالاخره یه قسمت از مغزم رو تونستن از کار بندازن. همه ش به شوحی و خنده گذروندمش ولی این دفعه تصمیم گرفتم برم دکتر. احساس می کنم همه چیزم داره تحلیل میره. کاش اینا سرآغازی باشه به یه مرگ نزدیک.
اینو اینجانوشتم تا تاریخچهی اتفاق رو داشته باشم. راستی باید صفحههای وبلاگم رو ذخیره کنم. هیچی روی اینترنت امن نیست و هیچی رو حافظه ی من.
شعر اثر تصنعی اثر مارگارت پیرسی شاید بیشتر از همه برای یک فمینیست دارای معنا باشد. تمثیلی که شرایط زن در اجتماع را به تصویر می کشد. اما با نگاهی متفاوت نشان دهندهی محدودیت ها و جلوگیری از رشد توسط خانواده و والدین است که همواره سعی می کنند فرزندشان را تحت شرایط خود و با آرزوهای حقیر خود کنترل کنند و در نگاهی جامعتر می تواند وضعیت حکومتهای دیکتاتور را مجسم کند که همواره در صددند از رشد افراد جلوگیری کرده و آنها را ضعیف، وابسته، و دربند نگاه دارند. همهی اینها در یک جا ریشه دارند: مردسالاری، پدرسالاری، و توتالیتریسم.
شاید زیباترین نکتهی شعر تصور اینکه باید از این همه لطف ممنون هم بود و این احساس که باید فکر کنی که آنان دوستت دارند و در حال کمک و مواظبت از تو هستند، در حالیکه در واقع قصد آنها دربند نگه داشتن و تصاحب توست. نکتهی زیبای دیگر «آدم باید از همان اول شروع کند» است که نقش تربیت و حصارهای دوران جوانی را به تصویر می کشد.
اثر تصنعی
این درخت آپارتمانی
در این گلدان زیبا
می توانست
در دامنهی یک کوه
تا بلندای ۸۰ فوت قد بکشد
تا زمانی که صاعقهای دو نیمش کند،
اما باغبانی
با دقت هرسش کرد،
و حالا فقط نه اینچ قد دارد.
هر روز وقتی که باغبان
شاخههایش را کوتاه می کند
زیر لب زمزمه می کند:
این طبیعت توست
که کوچک و ناز باشی.
اهلی و ضعیف.
چه خوششانسی، درختچه،
که گلدانی داری تا در آن برویی.
برای موجودات زنده،
آدم باید از همان اول شروع کند
تا بتواند رشدشان را کم کند:
پاهایی گرفتار،
مغزی فلج،
موها در بیگودی،
دستانی که تو
عاشق لمسشانی.
A Work of Artifice
The bonsai tree
in the attractive pot
could have grown eighty feet tall
on the side of a mountain
till split by lightning.
But a gardener
carefully pruned it.
It is nine inches high.
Every day as he
whittles back the branches
the gardener croons,
It is your nature
to be small and cozy,
domestic and weak;
how lucky, little tree,
to have a pot to grow in.
With living creatures
one must begin very early
to dwarf their growth:
the bound feet,
the crippled brain,
the hair in curlers,
the hands you
love to touch.
Marge Piercy - 1973
روایت واقعیت، عشق، خیانت، روزمرگی و متفاوت بودن، اتفاقات بی موقع و ... زیبا اما بی هیجان. مهم اما خسته کننده.