درد

درد، همدم همیشه ام تا مرگ.

یک نقاشی، یک قصه - رستاخیز ال گرکو

بر طبق انجیل متی، پیشوایان یهودی پس از تصلیب مسیح عده ای را به نگهبانی بر گورش  گماشتند. ترس آنها از این بود که یاران وی پنهانی جسد او را جابجا کنند تا پیشگویی سرورشان مبنی بر رستاخیزش را واقعی جلوه دهند.   این نقاشی این نگهبانان را نشان می دهد که با دیدن زنده شدن مسیح و عروجش بهت زده شده اند. سربازی از شدت بهت پس افتاده، دیگری در تفکری بهت آمیز فرو رفته، و آن یکی به مسیح بالارونده شمشیر می کشد. مسیح عریان از گور برآمده که علم سفیدی به نشانه‌ی رستاخیز بر کف و شنلی سرخ به نشانه‌ی شهادتش بر تن دارد گویی در نور شنا کرده است. تیرگی پشت سرش بیانگر تضاد بین او و کسانی است که نگهبانی از مرده‌اش را بر عهده گرفته بودند.  

 

 

رستاخیز - اثر ال گرکو (El Greco) -   سال: ۱۵۹۷-۱۶۰۴

 

 ال گرکو (El Greco) با نام واقعی (Doménikos Theotokópoulos). در جزیره‌ی کرت یونان که آن زمان از توابع ونیز بود زاده شد و به همین دلیل است که بعدا به این نام خوانده شد (El Greco به معنای یونانی است). به هر حال بعد از مدتی به ونیز و از آنجا به اسپانیا مهاجرت کرد. اگرچه زمانی اواز سبک بیزانسی تبعیت می کرده اما نقاشی ها بعدی او متفاوت از بسیاری از همعصران اوست و شاید به همین دلیل بود که تا اوایل قرن بیستم به او کم توجهی می شده است. مشخصا او تابع سبک Mannerism است که به نوعی ضد خردگرا و ضد طبیعت گراست و این را می توان در تمامی کاراکترهای وی دید. شخصیت‌هایی که به نحوی غیرطبیعی کشیده‌ قامتند. بسیاری معتقدند او در این سبک  از تیشان، میکل‌آنژ و تینتورتو (Tintoretto) اثر پذیرفته است. رنگها هم نقش بسیار مهمی در بیان او دارند. او همواره از رنگهای سرد، مات و مرده استفاده می کندو شاید این چیزی باشد که او را از سایر منریست‌ها جدا می کند. شخصیت های او هر کدام نور مربوط به خودشان را دارند در نقاشی هایش تناسب معکوسی بین شکل و فضا وجود دارد.

    

 

 درگذشت باکره - ال گرکو-  قبل از ۱۵۶۷- ترکیبی از نقاشی بیزانسی و منریسم ایتالیایی 

 

  

  Mannerist‌ها بیش از اینکه قصد توصیف خردپسندانه‌ی سخصیت را داشته باشند او را به نحوی که می پسندند تصویر می کنند. در واقع به جای توصیفی  که عقل و طبیعت برای سوژه می پسندد منریست او را به شکلی که خود می پسندد توصیف می کند و بخود حق می دهد تا از همه‌ی ابزارها استفاده کند تا مفهمومی را که در ذهن از سوژه دارد به مخاطب ارائه کند. در واقع منریسم مقدمه‌ای بر اکسپرسیونیسم است که معتقد است اثر بیش از آنکه توصیفی از خود اثر باشد بیانگر درکی است که پدیدآورنده از اثر می خواهد ارائه (Express) کند.    

 

 گشایش شدن پنجمین خوان- ال گرکو - ۱۶۰۸-۱۶۱۴. این نقاشی کافی است تا تفاوت ال گرکو را به هم‌عصرانش نمایش دهد. 

 

ال گرکو درسی زندگیش به دلیل متفاوت بودن سبکش برخلاف بسیایر از نقاشان هم عصرش نتوانست پشتیبانانی از طبقه‌ی  اشراف پیدا کند و گاهی حتی با مشکلات مالی نیز دست به گریبان بود.  شاید به همین دلیل بود که کسی بعد از او دنباله‌روش نشد مگر پسرش و تریستان (Tristan).  البته این تنها دلیل نبود. او شخصی بسیار مدعی بود که در همان جوانیش که در رم بود پیشنهاد کرد که نقاشی آخرین داوری میکل آنژ را محو و روی آن نقاشی کند. او با اینکه بسیار از میکل‌آنژ اثر پذیرفته بود مدعی شد که اگرچه میکل آنژ آدم خوبی بود اما نقاشی بلد نبود. شاید همین نوع رفتار بود که باعث مهاجرت وی از ایتالیا به اسپانیا شد.   یادمان نرود که کسانی معتقدند ال گرکو دارای مشکل روانی بوده است.

 امابه هرحال اوایل قرن بیستم زمان کشف دوباره‌ی او بود. بزرگانی مانند پل سزان و پیکاسو از جمله کسانی هستند که از او اثر پذیرفته اند. پیکاسو معتقد است او ساختار کار او کوبیستی است چرا که شامل اعوجاج تصاویر و بازپرداخت زمان است. در واقع او از اولین کسانی بوده که در نقاشی هایش به دنبال رهانیدن خود از بازسازی دقیق طبیعت، ارضای سلیقه‌ی جامعه، و در عوض ابراز آزادانه‌ی‌ خویشتن بوده است. در اوایل قرن بیستم نقاشان پیشرو وی را دوباره کشف کردند و شاید از این رو باشد که وی را از اولین مدرنیست ها در نقاشی می دانند.  

 

 

 

دخترکانی از آویگنون - اثر پابلو پیکاسو - چه در فرم و چه در ترکیب به نظر می آید از نقاشی گشایش پنجمین خوان ال گرکو تاثیر پذیرفته باشد. 

 

 نقاشی رستاخیز مسیحی را نشان می دهد که راه به آسمان دارد. کشیدگی کادر نقاشی به همراه کشیدگی افراد در آن همه این امتداد را به سوی آسمان به بیننده القا می کنند. چشم بیننده از فضای دایره‌واری که در پایین تصور وجود دارد و توسط سربازان با فیگورهای مختلف ایجاد شده است آغاز شده، از سرباز سرنگون شده عبور می کند و به همراه دیگران به سمت بالا می رود. دستان آنها که در پی مهار پرواز مسیحند یا شمشیرهاشن را بر او آخته اند ما را به مسیحی راهنما می شود که آرام و بی دغدغه خارج از دسترس آنان ایستاده و دستش را به نشانه‌ی متبرک کردن بر فراز همگان دراز کرده است. اگر تلاطم و آشفتگی وجود دارد در پایین نقاشی و در زمین است نه در آسمان مسیح. تنها نشانی که از زمین با مسیح همراه مانده است شکل قرار گرفتن پاهایش است که مرگ او را بر صلیب تصویر می کند.

   

 

پرتره‌ی خورخه منوئل تکتاکوپوتوس - ال گرکو - ۱۶۰۰ - ۱۶۰۵ 

 

 

 پرتره‌ی نقاش- نسخه‌ی پیکاسو از نقاشی ال گرکو

Shining City by Conor Mcpherson - Persephone Theatre

 

 

بازی در نقش جان توسط Robert Benz یکی از زیباترین بازی هایی بود که تو عمرم دیدم. تو لحظه های آخر سکانس دوم صحبت‌هاش با روانپزشک درباره‌ی‌اینکه چه طور با زنش رفتار کرده بود دیگه طاقت نیاوردم. اشکام سرازیر شدن و تمام وجودم تو خودش پیچید.  

 

چنگ در پرده

حال خونین دلان که گوید باز؟ 

وز فلک خون خم که جوید باز؟ 

شرمش از چشم می پرستان باد 

نرگس مست اگر بروید باز 

هرکه چون لاله کاسه‌گردان بود 

زین جفا رخ به خون بشوید باز 

بس که در پرده چنگ گفت سخن 

ببرش موی تا نموید باز 

جز فلاطون خم نشین شراب 

سر جکمت به ما که گوید باز 

نگشاید دلم چو غنچه اگر  

ساغر لاله‌گون نبوید باز 

گرد بیت الحرام خم حافظ 

گر نمیرد به سر بپوید باز

 

کایاک

 

 

 

امروز حرکت roll رو تو کایاک یاد گرفتم. خوابشم نمی دیدم که یادش بگیرم. باور می کنی؟ تصور اینکه تو آب وارونه آویزون باشی بعد خودتو برگردونی و مثل آدم تو قایقت بشینی هم برام غیرممکن بود. هیجان زده شده بودم و همه‌ش می گفتم: I don't believe it! I don't believe it!

سیاست در ایران

سیاست در حماعت ایرانی از مرزهای احساس عبور نمی کند. واقعیت این است که در این جماعت دو گروهند: کسانی که سیاست را به جای اینکه بفهمند حس می کنند و کسانی که سیاست را می فهمند و از نفهمیدن و احساسی بودن دیگران سواری می گیرند. 

جالب اینجاست که آنان که سیاست را نمی فهمند فکر می کنند از آنها که می فهمندش بهتر سیاست می دانند و همیشه سواری می دهند. 

 

هیچ کسی را دیده‌اید از خودش سوال کند: 

 

- چرا احمدی نژاد رییس جمهور شد؟ چرا اینگونه بی مهابا رفتار می کند؟ چرا سخنان ظاهرا مشکل‌ساز در صحنه‌ی بین‌المللی بر زیان می آورد؟ نه!‌  همه فقط جوک می گویند و احمقش می دانند. در حالی که او یکی از حساس‌ترین نقش‌های سیاسی را در دوره‌های ریاست جمهوری برعهده داشته است. 

 

- چرا خاتمی می خواهد کاندید شود؟ چرا ادا در می آورد؟ چرا نوری توسط تحکیم و ادوار که آلت دست چپ حکومتیند علم شد و بعد هم سر و صدایش خوابید؟ نقش میرحسین چیست؟ چرا نظام دارد برگرداندن خاتمی را به قدرت سبک و سنگین می کند؟ 

 

- این سیل دست پروردگاران اصلاح طلبان حکومتی در رسانه‌های خارج از کشور اعم از هلندیش تا بی بی سی چه می کنند؟ چرا ابراهیم یزدی برای مذاکره با اوباما به آمریکا رفته است؟  

 

می دانم که هیچگاه از خودتان نپرسیده‌اید چون فکر می کنید جواب همه‌ی این سوالات را می دانید. مگر نه؟

The Fiddler and The Drum- Alberta Ballet - TCU Place

 

 

تجربه‌ی متفاوتی بود. اولین باله ای که می دیدم و داستان یگانه ای را روایت نمی کرد بلکه بر اساس ترانه های مجزایی ساخته شده بود.

Doubt - Centre Theatre

 

 

داستان فیلم علیرغم جالب بودن قابلیت های لازم برای سینمایی شدن رو نداشت و بیشتر شبیه فیلم هایی بود که ما می گیم داستانی. شاید به خاطر همین بود که تو سالن فقط ما بودیم. اگرچه کلا سینما خلوت بود. بعد از دیدن فیلم گفتم که بازی هر سه نفر استثنایی بوده. صبح لیست نامزدهای اسکار رو که تو تابلوی خوابگاه بود دیدم. هر سه تا نامزد شده بودن.  

 

مریل استریپ برای نقش اول زن 

فیلیپ هوفمن برای نقش مکمل مرد   

و ایمی ادامز برای نقش مکمل زن  

  

گفتم بازم خوبه که شعورم به فرق بازی خوب و بد می رسه. :)

 

هوفمن یکی از بهترین بازیها رو داشت اگرچه بازی ایمی هم واسه من خیلی جذاب بود. مریل استریپ هم مثل همیشه خوب بازی می کرد.

یک نقاشی، یک قصه: دوجنس‌گونگی در اسطوره

 

 دگرشکلی هرمافرودیتوس و سالماسیس - ژان گوسارت - ۱۵۲۰ 

 

این نقاشی بر اساس قصه‌ای از کتاب Metamorphoses ‌(دگر شکلی) اثر Ovid ترسیم شده است. این کتاب محل الهام برای بسیاری از نقاشان  قرون وسطی بوده است. و اما قصه:

 

هرمافرودیتوس پسر هرمس و آفرودیت است که  توسط پریان در بلندی های کوه رشد یافت. زمانی که پانزده-شانزده ساله (سن بلوغ؟) بود خسته از زندگی یکنواختش از کوه پایین آمد و وارد جنگل شد. همانجا بود که به پری چشمه (Naiaad) سالماسیس برخورد و سالماسیس عاشقش شد. تلاش او برای فریفتن پسرک به جایی نرسید. در فرصتی که هرمافرودیتوس کمان می برد او آنجا نیست لباسش را بیرون آورد و وارد چشمه شد. در این هنگام سالماسیس از پشت درختی به درون چشمه پرید، خود را دور او پیچاند و شروع به بوسیدن و لمس کردن سینه هایش کرد. در حالی که هرمافرودیتوس مشغول تقلا بود سالماسیس از خدایان خواست تا کاری کنند که این دو همیشه با هم بمانند. دعایش اجابت شد و آن دو یکی شدند و موجودی دوجنسه پدید آوردند. هرمافرودیتوس، شرم‌سار و گریان، چشمه را نفرین کرد تا هرکه در آن آب‌تنی کند دگرگونه شود.  

 

ماجرا یافتن توجیهی مقدس برای وجود دوجنسگان است. قصه در محیطی مردسالار می گذرد که بر فریبنده بودن زن تاکید دارد. به نظر می آید ژان گوسارت در تصویر کردن ترکیب دو شخصیت در پایان ماجرا مشکل داشته است. چنانکه می بینیم در دوردست تابلو روحواره‌ای از این دو را نشان می دهد که در حال ترکیب شدن آن دوست.  در پایین نقاشی‌ دیگری از ماجرا می بینید. معصومیت تلاش و تقلای هرمافرودیتوس در این نقاشی‌ها مشهود است. همچنانکه فریبندگی همراه به خشونت سالماسیس.

 

 

 

سالماسیس عاشق هرمافرودیتوس می شود - فرانسیسکو آلبانی - ۱۶۶۰ 

 

مجسمه‌ی زیر آن معجون ساخته شده را به نمایش می گذارد. در واقع کل ماجرا بیانگر گناه‌وارگی دوجنسه بودن در فرهنگ مردسالار است. در این روایت در دوجنسگی‌ زن نقش غالب و برتر را ایفا می کند و مرد مغلوب و منفعل است. زن از پیوند با مردانگی مغرور و خرسند است و مرد از زن‌آمیختگی شرمسار و سربه‌زیر. نگاهی‌ که همه‌ی ضرب‌المثل ها و متل هایی را که زن مردنما را مقامی بالا می دهند و مرد زن نما را شخصیتی حقیر می نمایانند. به هر حال نهایتا نام این معجون هرمافرودیتوس می ماند و اثری از سالماسیس باقی نمی ماند.  چیزی که اینجا باقی می ماند مردی زن نماست و شرمسار. فراموش نباید کرد که هرمافرودیتوس از همان ابتدا و پیش از زن‌آمیحتگی با نام ترکیبی دو نیمه‌ای از هرمس (مرد) و آفرودیت (زن) نامیده می شده است. گویا این نامگذاری خدایان این را برایش مقدر فرموده بوده اند.   

 

به بطن اسطوره که سفر کنیم و از آن که بگذریم می بینیم سالماسیس کسی جز نیمه‌ی دوم هرمافرودیت نیست که تا بلوغ او پنهان بوده است. هرمافرودیتوس در واقع با سفر از بلندای کوه مقدس به جنگل سرنوشتش سفری به درون خود را آغاز می کند. سفری که در واقع کشف نیمه‌ی گم شده‌ی اوست. هرمافرودیتوس در مقابله با این نیمه‌ی نویافته که هویتی را که در طی مدتها جامعه و محیط برای او ساخته‌اند مغلوب می شود و احساس شرمساری و انزوا می کند. اما در واقع اتفاق جدیدی برای او نیفتاده است. او از همان ابتدا هرمافرودیتوس دوجنسه بوده است اما تا پیش از بلوغ خود و جامعه به او امکان پنهان کردنش را داده‌اند اما بلوغ چون آن سفر از خلوتگاه مقدس کوه به دیار پرماجرای رشد شخصیت و خودشناسی است که او را به چشمه‌ی خودآگاهی رهنمون می شود و در آنجاست که نیمه‌ی ناشناخته (سالماسیس) او را مغلوب خود می کند و نیمه‌ی زنانه‌اش را به او می نمایاند. از آن پس سالماسیس از بین می رود و در وجود هرمافرودیتوس محو می شود اما هرمافرودیتوس دوجنسه همچنان باقی است.