آتش-نوشتهای بر لوحی یشمین ،
تَرَکی در سنگ، ملکهی ماران،
ستونی از مه، چشمهای درون صخره،
دوری قمری، آشیانهی بازها،
تخم بادیان، خاری ریز و کشنده،
خاری که دردی جاودان می بخشد،
دخترکان چوپان در اعماق دریا،
پاسبانان درّهی مرگ،
رَزی که از پرتگاههای مارپیچ می آویزد،
مویی آویخته، گیاهی زهرناک،
گُلِ رستاخیز، انگور حیات،
بانوی فلوت و آذرخش،
ایوانی از یاسمن، نمکی در زخم،
سبدی رُز برای مرد گلوله خورده،
بورانی به شهریور، ماه چوبهی دار،
حجّاری دریا بر سنگ خارا،
نقاشی باد بر ماسههای کویر،
آخرین آرزوی خورشید، انار، گندم،
رخسارهای برافروخته، رخسارهای فروبلعیده،
روی نوخاستهای طاعونزدهی سالیانِ وهم
و روزهای دَوّاری که رو به بیرون گشوده میشوند
به همان مهتابی، همان دیوار،
لحظه گُر گرفته است، و تمامی چهرهها
که در شعله رخ مینمایند یک چهرهاند،
همهی نامها یک نامند،
تمامی صورتها یک صورتند،
تمامی قرن ها یک لحظهاند،
و از میانِ تمامی قرنهای قرن،
جفتی چشم راه بر آینده میبندند،
لحظه گُر گرفته است، و تمامی صورتها
که در شعله رخ مینمایند یک صورتند،
همهی نامها یک نامند،
تمامی صورتها یک صورتند،
تمامی قرن ها یک لحظهاند،
و از میان تمامی قرنهای قرن،
جفتی چشم راه بر آینده میبندند
ترجمه فوق العاده ایست... بی نظیر ترجمه کرده... عجب شعری را انتخاب کرده ای... آدم را مسحور می کند.
نتوانستم چیزی نگویم.
حظه گُر گرفته است، و تمامی صورتها
که در شعله رخ مینمایند یک صورتند،
همهی نامها یک نامند،
تمامی صورتها یک صورتند،
تمامی قرن ها یک لحظهاند،
و از میان تمامی قرنهای قرن،
جفتی چشم راه بر آینده میبندند
ترجمه فوق العاده ایست... بی نظیر ترجمه کردی... عجب شعری را انتخاب کرده ای... آدم را مسحور می کند.
نتوانستم چیزی نگویم.
ممنونم. نمی دانم، شاید چون این شعر بوی کسی را می دهد.