در برابرم چیزی نیست، فقط لحظهای است
نجات یافته از دو تصویر ِ توامانِ
امشب به خواب آمده، لحظهای تراشیده
از رویا، پاره شده از هیچی ِ
این شب تیره، برچیده با دست، حرف
به حرف، لحظهای که زمان، بیرونِ در، به تاخت
دور میشود، و جهان با تقویمهای خونآشامش،
رعدآسا به درهای روحم می کوبد،
لحظه ای که شهرها، نامها،
طعمها، و تمامی جانداران
درون جمجمهی کورم ریزریز میشوند،
لحظهای که غمهای شبانه افکارم را له میکنند،
کمرم را خم میکنند، و خونم
اندکی آرامتر میدود، دندانهایم میلرزند،
چشمانم تار میشوند، لحظهای که در آن، روزها و سالها
وحشتهای خالیشان را انبار میکنند،
لحظهای که زمان بادبزنش را میبندد،
و در پس تصاویرش هیچ نمیماند،
لحظه به درون خویش میپرد،
و در محاصرهی مرگ شناور میشود،
ترسان از دهاندرهی شبِ سوگوار،
هراسان از هیاهوی مرگِ زندهی صورتک بَر رو،
لحظه به درون خویش میپرد،
همچون دستی که مشت میشود،
چون میوهای که به سمت هستهاش رسیده میشود،
و، ازلبریزان، از خویش مینوشد،
لحظهی مات، بسته میشود
تا رو به درون برسد، ریشه ها را برون میدهد،
در درونم رشد می کند، فتحم میکند،
شاخسار وحشیاش تسخیرم میکنند،
افکارم پرندههایش میشوند،
سیمابش در رگهایم میدود، درختی
از اندیشه، میوههایی با طعم زمان،
آه! زندگیای برای زیستن، زندگیای زیسته شده،
زمانی که با یک موج دریا باز میگردد،
زمانی که بیتفاوت دور میشود،
گذشته نگذشته است، هنوز هم میگذرد،
و بی صدا، در لحظهی گذرای بعدی جاری میشود،
در برابرم چیزی نیست، فقط لحظهای است
نجات یافته از دو تصویر ِ توامانِ ----> این ترجمه عالیه واقعا
------
و جهان با تقویمهای خونآشامش،
محکم به درهای روحم می کوبد، (عجب جمله بی نظیری)
--->به نظرم محکم برای اینجا خوب نیست٬ راستش نمی دونم چه کلمه یی٬ اما یه کلمه بهتر میخواد. تو که استادی٬ حتما پیدا می کنی.
------
آه! زندگیای برای زیستن، زندگیای زیسته شده،
زمانی که با یک موج دریا باز میگردد،
زمانی که بی سر برگرداندنی دور میشود،
گذشته نگذشته است، هنوز هم میگذرد،
و بی صدا، در لحظهی گذرای بعدی جاری میشود، (ایمن تیکه شعر واقعا زیباست٬ مخصوصا دو سطر اخرش)
---> «بی سر بر گرداندنی» رو هم اگه بتونی تغییرش بدی خیلی عالیه
می دونم حالا میگی کی نظر خواست. ببخشید٬اما فقط دلم خواست اینا رو بهت گفته باشم. تو واقعا در ترجمه کردن خیلی توانایی...
ممنونم!