خواب دیدم
جمعیّتی عظیم،
و تو
در آن خانه،
حالِ عظیم خوش:
روی سرخ شده
و
مستی میکردی.
و من میگفتم
که
«هَله!
رواست!
مستی کن!»
من چقدر چقدر چقدر چقدر چقدر بی اینکه بفهمم دلم برای شمس تنگ شده بود. منِ نفهم!