این روزا قبل از اینکه سوفی آماده ی خواب شه من و اون با هم میشینیم از نت فلیکس فیلم های کارتونی زاپنی نگاه می کنیم. یه جورایی واسم مثل مدیتیشن می مونه در برابر فیلم های آمریکایی و مشابه. اکثرا تو محیط های سور رئال و عجیبی می گذرن و داستان های بسیار متفاوتی دارن. نقاشی های طبیعت سبز کافیه که بهت آرامش بده. اکثرشون مال یه استودیو هستن به اسم Ghibli .
شاید یکی از بهترین فیلم هایی بود که تو سال گذشته دیده بودم. خصوصا نیم ساعت اول، با صحنه پردازی و تغییر لوکیشن باورنکردنی.
جانگوی تارنتینو رو دیروز دیدیم. خیلی وقت بود تو نوبت مونده بود. در حدی بود که فکر می کردم؟ نه، تارنتینو هیچوقت در حدی نیست که فکر می کنم. همیشه پایین تره. بد بود؟ نه! اصلا بد نبود. دقیقا منو یاد Inglorious Bastard انداخت. مثل اون مروری بود بر زشتی تاریخ. و باز هم مثل اون بازنویسی تاریخ بود. تاریخی که انقده زشته که شرم آوره باید به شکلی دیگه تموم می شد. به شکلی که خوشایند کسایی باشه که فکر می کنن عدالتی هم تو این جهان وجود داره. همونطور که تو اون فیلم هیتلر رو هوا فرستاد و جهانی رو از شرش خلاص کرد اینجا هم برده داری رو فرستاد هوا. اینکه به قهرمان هاش اجازه می ده تا ناپسندان تاریخ رو له و لورده کنن و اونقده ناجور داغونشون کنن که تماشاگر دلش خنک بشه هم از خصوصیات تارانتینوه. نه؟
داگ ویل رو بعد از چندین سال برای بار دوم دیدم. اینبار واسم جالبتر بود. از طراحی صحنه ی استثنایی و بازی زیبای نیکول کیدمن که بگذریم پیغام های این دفعه ش واسم خیلی عمیق تر بودن.
اینکه انسان ها (به مفهوم عام) می تونن به هر رذالتی تن بدن و این موضوع رو واسه خودشون به راحتی توجیه کنن مشخصا از پیام های اصلی این فیلم-نمایش زیبا بود.
اینکه گروهی از انسان ها حیوان وار زندگی کنن و نمیشه اون ها رو به راحتی به حال خودشون ول کرد و باید از اتوریته واسه کنترلشون استفاده کرد پیغام دیگری بود که در اپیزود نهایی فیلم می تونه موافقت بیننده رو جلب کننده. اینکه این موضوع در چه چارچوبی موضوعیت پیدا کنه چیزی بود که ذهن من رو مشغول کرد. چنین تئوری ای می تونه دامنه ی وسیعی رو از موضوعات فردی تا مواضع بین المللی در بر بگیره. با این تئوری می شه راحت دخالت در ممالک دیگر رو با پست تر دونستنشون توجیه کرد... مگه استعمارگران تاریخ روشی غیر از این برگزیدن؟ اینکه تمام داگ ویل مقصر دونسته میشه و به نحوی جمعی تنبیه میشه اتفاقی که بسیار در تاریخ افتاده.
کی فکرش رو می کرد بشه هنوز هم بینوایان رو دید و لذت برد؟ معلومه، من، من کله گنده که با اشتیاق رفتم تا ببینمش. فیلم خوبی بود. اگه رو دیالوگاش کار می شد می تونست خیلی بهتر بشه.
تناردیه ها عالی کار شده بودن.
آخرین وداع ماریوس با دوستانش خیلی زیبا بود و عالی هم بازی کرده بود. به هر حال قیافه ی کاملا آمریکاییش اصلا به فرانسویا نمی خورد.
کوزت یه نقش کاملا جنبی داشت توی فیلم. جالبه که نقش دختر تناردیه های ( که تبدیل به یکی از قهرمانان داستان شده بود) خیلی بیشتر از اون بود.
تو هم که کلی گریستی عزیز ...