من خویی دارم که جهودان را دعا کنم، گویم که «خداش هدایت دهاد!» آن را که مرا دشنام میدهد، دعا میگویم که «خدایا، او را از این دشنام دادن بهتر و خوشتر کاری بده، تا عوضِ این، تسبیحی گوید و تهلیلی، مشغولِ عالَمِ حق گردد!» ایشان کجا افتادند به من که «ولیست» یا «ولی نیست»؟ تو را چه گر ولی هستم یا نیستم؟
من در حقِّ شما چنین میاندیشم، شما با من چنین میکنید؟ تو اگر ملولی، تازه میباید شد. و اگر پیری، جوان میباید شد - از سر و گوش و هوش باز کردن، تا بانصیب شوی: هم از معنی بشنوی و هم بخوری.
من ظاهرِ تَطَوّعاتِ خود را بر پدر ظاهر نمیکردم. باطن را و اخوالِ باطن را چهگونه خواستم ظاهر کردن؟ نیکمرد بود و کَرَمی داشت. دو سخن گفتی، آبش از محاسن فرو آمدی. الّا عاشق نبود. مردِ نیکو دیگر است و عاشق دیگر.
اکنون انگور را حدّیست که او را سرما زیان دازد. بعد از آن خوف نمانَد. چنان که بعد از آن، انگور در زیرِ برف پرورده شود.
اوّل بود که ماهی سویِ آب میرفت. این ساعت، هر کجا ماهی میرود، آب میرود.
...
باز را به آن سبب «باز» میگویند که اگر از نزدِ شاه رفت سوی مُردار، بر مُردار قرار نگیرد: باز، نزدِ شاه آید. چون باز نیامد و هم بر آن مُردار قرار گرفت، باز نباشد.
تو را مَقامِ استماع است. تو سخن میگویی، از مقصود دورتر میمانی و دورتر میرانی از خود مقصود را. معشوقه پیشِ تو میآید در زَر و زیور، تو پیشباز میروی، باز میرود.
چون سخن میگویند خود را رسوا میکنند. یعنی «ما را ببین که ما چنین زشتیم!»
این دایرهای است که درش و دهنش این است. تو می گردی گِردِ این دایره از برون. چون به مَخلَص رسیدی، بازگشتش گِردِ دایره. راه را بر خود دور میکنی. بازگشتی، راه دورتر کردی. هر چه مَخلَص گذاشتی، همه بیابان میروی و راهِ عَدَم؟
این همه را میگویم که «لقمه همچنین در دهان کن!»
ایشان میگردند گِرد از پسِ گوش و گردن، تا به دهان برآرَند. و باشد که رگ بدرَد.
رابعه گفت «دل را فرستادم به دنیا که دنیا را ببین! باز فرستادم که عُقبا را ببین! باز فرستادم که عالَمِ معنی را ببین! خود دگر باز نیامد به من.»
ماهی ماهی را خورَد. آدمیاست که صد آدمی را در برابر او بداری، عَدَم باشد. سخنِ علی بگویم، هیچ نجنبد. سخن جولاهگانه بگویم. بیهوش نعره زند. گویم «عَجَب کم دوختی!» به دوزَخ مانَد. قومی کافر میباید تا در صفتِ قهر دایم بماند.
صوفیای را گفتند «سر بر آر: اُنطُر اِلی آثارِ رَحمةالله!»
گفت «آن آثارِ آثار است. گُلها و لالهها در اندرون است.»