-
شاید که بُوَد و شاید که نَبُوَد
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 19:45
آن چه گفتی که «تعریف و گواهیِ عاشق نشنوند، زیرا که خاصیّتِ عشق آن است که عیب هنر نماید،» این نتوان طرفِ امکان گرفتن که هم عاشق باشد و هم قُوَّتِ بینایی و تمییز باقی باشد؟ گفتند «ما از عاشق این میخواهیم که کلّی مَسلوب و مَغلوب باشد.» گفتم «امکا را نتوان منع کردن.» در این مسئله قولِ اصولیان بگیریم که «قضایا سه قِسمند،...
-
یکی پای برداشت، تیزی داد.
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 19:39
همهی عالَم مرا سجود کنند، چنان دانم که یکی پای برداشت، تیزی داد.
-
آن روز که آمدم، بسیار مسلمانتر بود از این که هست
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 19:38
و همچنین، نجمالدّین دوستِ ماست. امّا خدا او را مسلمانی روزی کند - که در پیشانی او مینگرم، آن روز که آمدم، بسیار مسلمانتر بود از این که هست. الّا دوستِ من است. این جهتِ آن میگویم.
-
خدا هیچ رنج به مولانا مرساناد
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 19:36
خدا هیچ رنج به مولانا مرساناد - که هر رنج به جسمِ او رسد، به همهی اجسام رسیده باشد و هر رنج که به روحِ او رسیده باشد، به همهی روحها!
-
تأثیرِ وجودِ این کودک
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 19:34
اکنون، میانِ آدمی و آدمی فرق است. این سخن خود تأثیرِ وجودِ این کودک است. تو میگویی، تا او بشنود و نَرَمَد. چنان که گفته «نشانِ مردِ خدا آن است که او را ببینی، از خدا یاد آید.»
-
هر بار که اینجا آمدیم، خندان و خوش، گُشاده برون رفتهایم
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 19:32
هر بار که اینجا آمدیم، خندان و خوش، گُشاده برون رفتهایم و جایهای دیگر هست که اگر چه خوش و خندان رفتهایم، دلتنگ و غمگین برون آمدهایم.
-
سفر
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 19:27
اگر چنان توانی کردن که ما را سفر نباید کردن جهتِ کارِ تو و جهتِ مصلحتِ تو و کار هم به این سفر که کردیم برآید، نیکو باشد. زیرا که من در آن معرض نیستم که تو را سفر فرمایم. من بر خود نهم سفر را جهتِ صلاحِ کارِ شما، زیرا فراق پَزَنده است. در فراق گفته میشود که «آن قدر امر و نَهی چه بود، چرا نکردم؟ آن سهل چیزی بود در...
-
هیچ دلِ من طاقت نمیدارد.
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 19:13
کسی جنایتی میکند، میآرند که پیشِ من شکنجه کنند، هیچ دلِ من طاقت نمیدارد. اگر طاقتِ آن داشتمی، هم نیکو بودی.
-
قُماشِ اشتربان در اینجا چرا رها کنم؟ برون اندازم.
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 19:12
دلِ من خزینهی کس نیست: خزینهی حقّ است. قُماشِ اشتربان در اینجا چرا رها کنم؟ برون اندازم. این ضمیرِ دیگران دیگر است. این طاقت ندارد الّا خزینهی شَه را. از بیخودی، از آنسو قوّتیست، با خود پُر است. و آن حالِ مصطفاست. زیرا که هیچ خود از خود بیخود شود؟ بل که همهی مصالح پیشِ او پیدا و آشکار شود. اکنون، کسی پندارد که...
-
مرا با قبولیِ او چه کار؟
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 19:07
دعوت وارد است. بباید گفت «مرا با قبولیِ او چه کار؟» گفت «آخر نیندیشی که چه عُذر گویی؟» گفت «گردن و کفِ پای به سیلی و چوبِ استاد تسلیم کردم، بهانهام چه حاجت است اندیشیدن؟ تَن زنم، چو بوبَکرِ رَبابی.» الّا هر یکی را خوییست در دعوت: یکی را درشتی هیچ نمیباید کردن، یکی را درشتی شاید.
-
همهی عالَم غَلبیر زنی، چنین صدری نجویی
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 19:03
مرا برِ تو آرند، نماز زیادتی باید کردن. من وقتی سالوسی میکردم. اکنون نتوانم کردن. اینک، علا سخن میگوید و فردا، صدرِ سُجاسی سخن میگوید و حلالالدّین سخن میگوید. این مشکل است - سخت مشکل است. اگر آن سخن است، این چه باشد؟ اگر سخن این است، آن ژاژ باشد. این سخن هیچکس را نیست. همهی عالَم غَلبیر زنی، چنین صدری نجویی،...
-
مرا نیکبختی نسازد - از نازکی و بدطبعی
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 19:00
البتّه، آری، مرا نیکبختی نسازد - از نازکی و بدطبعی، مرا جایها همچنین پیدا آمد - مَنالی و راحتی. باز، از این نازکی گریختم، به هم بر زدم. در آن حُجره میساختم که بر در میریدند و من برون میآمدم و حَدَثِ آن مست و گَرَست را بامداد به جاروب از پیشِ در میروفتم و خاموش. ناگاه، چیزی شنیدندی، سر فرو آوردندی به عُذر. گفتمی...
-
جنگ همه از این است که چرا نباشی؟
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 18:54
یکی میگفت مرا که «این منطقی است.» او را خنده گرفت، در خشم شد، گرم شد و عرق کرده سر میجنبانید. میخندید که «چه میگوید؟ منطقی! بَندِقی!» میگفتم «مرا همان انگار که نیستم!» میگفت که «جنگ همه از این است که چرا نباشی؟» لابه کرد که «به هم رویم! - که کودکان با تو خو کردهاند و اُلفت دارند.»
-
دیگر، غیرِ این، چه گفتهاند؟ نمیگویی؟
شنبه 18 دیماه سال 1389 18:11
این قولهای ظاهر که گفتهاند نمیپرسم. دیگر، غیرِ این، چه گفتهاند؟ نمیگویی؟ اکنون، معلوم شد که تفسیرِ این از لوحِ محفوظ میباید خواندن. آن لوح در کنارِ وَهم نگنجد.
-
آن که مرا دشنام میدهد خوشم میآید
شنبه 18 دیماه سال 1389 18:09
آن که مرا دشنام میدهد خوشم میآید و آن که ثنااَم میگوید میرنجم. زیرا که ثنا میباید چنان باشد که بعد از آن، انکار در نیاید و اگر نه، آن ثنا نفاق باشد. آخر، آن که منافق است، بَتَر است از کافر.
-
مرا از شما چه گونه برآرند؟
شنبه 18 دیماه سال 1389 18:07
گیرم که شما را از من برآرند، مرا از شما چه گونه برآرند؟ با این همه، ایمن نباید بود.
-
باید آنچه برای تو میگویم، بدانی بی تردّد
شنبه 18 دیماه سال 1389 18:05
باید که آنچه میگویم در میانِ جمع، آنچه برای تو میگویم، بدانی بی تردّد و آنچه برای تو نمیگویم، برای خود نپنداری. و این از قُوَّتِ اعتقاد خیزد. چه اعتقاد باشد که یار برای تو چندین بگوید، تو فهم نکنی؟ و اگر فهم کردی، بازگوی که کدام بود! و اگر میترسی که بازگویی آن نباشد، پس تاریکیِ ظَن آمیخته بوده است با فهمت. و آن...
-
زهی من!
شنبه 18 دیماه سال 1389 17:59
تا وعده نیاید، چه کند؟ همین کند که اینها میکنند با من از ناشناخت. الّا من خوشم. چون خوش نباشم؟ هرگز کسی مرا انکاری نکرد که در عقبِ آن، صدهزار فریشتهی مُقَرَّب اقرار نکردند مرا و هرگز هیچکس مرا جفایی نگفت و دشنامی نداد، الّا خدای جلَّ جَلالُهُ هزار ثنا عدضِ آن دشنام مرا نگفت، و هرگز کسی از من بیگانه و دور نشد، الّا...
-
آن چه تو را برهاند بندهی خداست، نه آن نبشتهی مُجَرَّد.
شنبه 18 دیماه سال 1389 17:49
آن دانشمند، روزی، بیدار شد، هر چه داشت، از رخت و کتاب، یغما داد کردن. آن مردی است که رهبر است: «کتابُالله» اوست، آیت اوست، سوره اوست، در آن آیت، آیتهاست. ... پس دانستیم که آن چه تو را برهاند بندهی خداست، نه آن نبشتهی مُجَرَّد. شبِ قدر را پنهان کردهاند در میانِ شبها، بندهی خدا را پنهان کردهاند میانِ مدّعیان....
-
صحبتِ مولانا همچو باری بر کتفِ من است.
شنبه 18 دیماه سال 1389 17:40
آنها که با اولیایِ حق عداوت میکنند، پندارند در حقِّ ایشان بدی میکنند. غلط است. بل که نیکی میکنند. دلِ ایشان را بر خود سرد میکنند. زیرا ایشان غمخوارِ عالَمند. و این مِهر و نکرانی بر کسی همچو باریست بر آدمی و چون کاری کنند که مِهر بگسلد، چنان است که از او کوهِ قافی بر میدارند. اکنون، دشمنانگی نمیدانند کردن....
-
خانه از آنِ شماست. شما مروید!
شنبه 18 دیماه سال 1389 17:35
ای خواجه، خانه از آنِ شماست. شما مروید! من بروم و شکرانه دهم.
-
مولانا نیز حسود است
شنبه 18 دیماه سال 1389 17:34
هر که گوید که «تو را فلان ثنا گفت،» بگو «مرا ثنا تو میگویی. او را بهانه میسازی.» هر که گوید که «تو را فلان دشنام داد،» بگو «مرا تو دشنام میدهی، او را بهانه میکنی. این او نگفته باشد، یا به معنی دیگر گفته باشد.» و اگر گوید «او تو را حسود گفت،» بگو «این حسد را دو معنی است. یکی حسدیست که به بهشت بَرَد، حسدی که در...
-
XXV. THE PITIFUL. - Thus Spake Zarathustra
شنبه 18 دیماه سال 1389 09:04
My friends, there hath arisen a satire on your friend: "Behold Zarathustra! Walketh he not amongst us as if amongst animals?" But it is better said in this wise: "The discerning one walketh amongst men AS amongst animals." Man himself is to the discerning one: the animal with red cheeks. How hath...
-
صحبت های شمسانه ی من و علی
جمعه 17 دیماه سال 1389 20:40
علی یه پیشنهاد خیلی عالی داد واسه شمس منقطع. اینکه بهش ساختار روایی بدم. اینکه مثل رودخانه روان باشه. بهش گفتم که چه حسی به شمس دارم. اینکه فکر می کنم مظلومانه زیر سایهی مولانا مونده و قدرش شناخته نشده. علی میگه: شاید خودش نخواسته. حرف قشنگیه، شاید درست باشه. شاید همین باشه. ولی برای من اهمیی نداره. اگه زنده بود...
-
عاشق مرگ
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 20:10
باور می کنی این همه «انسان» در این سحرگاهان زمهریرین برای لذت بردن از مرگ کسی گرد آمده باشند؟ وای! چرا میپرسم؟ می دانم که باور می کنی؛ تو خود بسیار از مرگ کسانی لذت برده ای؛ مرگ آنانی که به دست خویششان به دار زده ای. تو عاشق مرداندن زندگیهایی، مگر نه؟ همان گونه که این «کیمیا»، آن «سعید» و این «مهدی» را با قهقهه ی...
-
اگر از اِدریس اثری داری، تو را چه پَروایِ ابلیس است؟
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 19:52
آن سُرماری گفت که «ابلیس کیست؟» گفتم «تو - که ما این ساعت غرقِ اِدریسیم. اگر ابلیس نیستی، تو هم چرا غرقِ اِدریس نیستی؟ و اگر از اِدریس اثری داری، تو را چه پَروایِ ابلیس است؟ اگر گفتی جبرئیل کیست، گفتمی تو.»
-
هر که تو را از یارِ تو بدی گوید، از حسد میجوشد.
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 19:49
هر که تو را از یارِ تو بدی گوید - خواه گویندهی درونی و خواه گویندهی بیرونی - که «یارِ تو بر تو حسود است،» بدان که حسود اوست، از حسد میجوشد.
-
من خدا را از او نمیطلبم، او را من از خدا میطلبم.
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 19:47
گفت «خدا را از چنین کس میطلبد، من او را معتقدتر شدم.» گفتم «اوّل، غلط گفتم. من خدا را از او نمیطلبم، او را من از خدا میطلبم.»
-
مولانا چون طُرفه در من مینگرد!
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 19:46
دمشق رفتن کارِ شما نیست، کارِ من است. مولانا چون طُرفه در من مینگرد!
-
کارِ فقیر گزاف نیست.
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 19:45
کارِ فقیر گزاف نیست. آن روزِ اوّل دیدی که چه روشنایی یافتی؟ اگر به آن مُستَمِر میبود، تا اکنون قیاس کن که چه میبود. پس آن همه حسابِ کار نبود.