-
خوشبختی
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 22:10
وقتی که خوشبختی چه اهمیتی دارد که خسته باشی؟
-
خیلی خستهم
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 02:41
خیلی خستهم. خیلی خستهم.خیلی خستهم. خیلی خستهم. خیلی خستهم. خیلی خستهم. خیلی خستهم. خیلی خستهم. خیلی خستهم. خیلی خستهم.
-
پاهای بیقرار.
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1390 01:20
تازه فهمیدم به شاعرانه ترین بیماری دنیا مبتلام: سندرم پاهای بیقرار.
-
ده فرمان
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 08:07
Decalogue I I am the Lord thy God; thou shalt have no other gods before me Henryk Baranowski Wojciech Klata Maja Komorowska Wieslaw Zdort Decalogue II Thou shalt not take the name of the Lord thy God in vain Krystyna Janda Aleksander Bardini Olgierd Lukaszewicz Edward Klosinski Decalogue III Remember the sabbath day,...
-
اشک آن شب ...
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 07:41
-
Adaptation
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 08:30
امروز برای سومین بار Adaptation رو دیدم. یه بار تنهایی، یه بار با علی، و یه بار هم با سارا. باز هم مثل همیشه عالی بود. کلی نقل قول بی نظیر بود تو فیلم. ولی این نقل قول بین دو برادر دو قلو تو آخرین روز زندگی دونالد خیلی جالب بود. ببین: Charlie Kaufman : There was this time in high school. I was watching you out the...
-
Vivaldi - Trio Sonata in D Minor "La Folia" RV63
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1390 07:19
-
ساده است بهره جویی از انسانی
پنجشنبه 18 فروردینماه سال 1390 22:49
ساده است نوازش سگی ولگرد شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی می رود و گفتن که سگ من نبود ساده است ستایش گلی چیدنش و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد ساده است بهره جویی از انسانی دوست داشتن بی احساس عشقی او را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمیشناسمش ساده است لغزش های خود را شناختن با دیگران زیستن به حساب ایشان و گفتن که...
-
باغ آینه
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 21:14
چراغی به دستم چراغی در برابرم من به جنگِ سیاهی می روم. گهواره های خستگی از کشاکش ِ رفت و آمدها باز ایستاده اند، و خورشیدی از اعماق کهکشانهای خاکستر شده را روشن می کند فریادهای عاصی آذرخش- هنگامی که تگرگ در بطن ِ بی قرارِ ابر نطفه می بندد و دردِ خاموشوارِ تاک- هنگامی که خورهی خُرد در انتهای شاخ سارِ طولانیِ پیچپیچ...
-
اودیسه
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 00:53
جقدر دلم واسه اینجا نوشتن تنگ شده بود. الان داشتم فکر می کردم مگه اینجا چی داره که این همه دلتنگش میشم؟ دلتنگ؟ نه! خفه! گاهی که ننویسم نفس کشیدن واسم واسم سخت میشه. بگذریم، تئاتر اودیسه رو دیروز رفتم. اجرای بچه های دانشگاه مثل همیشه خوب بود بهتر از خیلی اجراهای سالنهای شهر. بعد از اینکه ایلیاد رو خونده بودم اودیسه...
-
قمار باز
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 21:45
امروز بعد از صحبت دربارهی فلسفهی زندگی و به گند کشیدنش رسیدیم به اینکه زندگی عجب قماریه و بعد یاد این افتادیم که: خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش بنماند هیچش الّا هوس قمار دیگر و بعد انگار که فرکانس این شعر با فرکانس روحم یکی شده باشه مثل کاسه ی آوازه خوانی که سانجیت از هند آورده پدیدهی رزونانس پیش اومد و این...
-
ای وای وطن! وای!
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 21:23
دیروز اتفاقی گذرم به سایت توانا افتاد. وقت و حوصله ی زیادی واسه نوشتن دربارهش ندارم ولی من رو نسبت به آینده ی کشورم خیلی بدبین کرد. لیست فعالین حقوق بشری که می شناختم از وکیل و روزنامهنگار و نماینده و فعال حقوق زنان و دانشجویی و .... به عنوان اعضای فعالش مطرح شده بود . ببین: مرتضی اصلاحچی / رعنا حسینی / امین بزرگیان...
-
سویِ من میآی! همچنین، برِ حوّا میرو!
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 04:39
این آسمان در نفسِ خود راست بود. قِوَّتی دیگر آمد و راستیِ دیگر، این آسمان را نگونسار کرد و بر آن اقتصار نکرد و در چرخش آورد. قُوَّتی بود البتّه. این اقتصار کرد تا بدانند که در پسِ این فلک چههاست و در گردشِ او چههاست. پی هر چیزی در نفسِ خود راست است. آدم اگر چه دراز بود، امّا نامَضبوط نبود. زیرا آن وقت، همین او بود....
-
زیرِ زبان استثنا کردم: «الّا پیشِ مولانا.»
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 04:31
«مولانا، تو برو به مدرسه، تا من موزه بپوشم، خود در عقبِ تو بیایم.» تو را به راه کرد و آغاز کرد سخنِ پس و پیش - که «او را پس چنین بود و او گفت که من شنیدهام که چون از پس رود، مرد یا زن، غُسل لازم نیاید.» گفتم که «بر مرد لازم آید. در زن، دو روایت است. زیرا که لذّت نیست زن را در رفتن به سویِ پس، لذّتِ او از پیش است. و...
-
کسانی که پرتوِ سخنِ ما بر ایشان میزده است
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 04:23
با هر که به نفاق سخن گویم، بهشتش بَرَد و با هر که به راستی گویم، به حَقَّش بَرَد. اکنون، تو را کدام میابید؟ آخر کسانی که پرتوِ سخنِ ما بر ایشان میزده است، وقتها، چیزهای معیّن میدیدهاند - عجیبها و واقعتها - و نورِ معیّن بر دست و بر دیوار. پس من کِی از آن خالی باشم؟ و تا من خود چهها بینم! وَالله اگر بویِ سخن به...
-
دو روزِ دیگر به دوزخ رود
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 04:16
چون شرط کردهایم که نفاق نکنیم، بعد این سخن که من گفتم، سخن که دونِ آن است آغاز کردن حِرمان است از این سخن. امینقیماز چه لایق بُوَد بعد از این سخن؟ دو روزِ دیگر به دوزخ رود. او خودِ به دوزخ است، الّا دو روزِ دیگر بر او ظاهر شود که به دوزخ اندر است. اکنون، سخنِ بهشتی نمیگُنجد اینجا، سخن، دوزخی کِی در گُنجد؟ با هر که...
-
دُمش میگیرم که «تو نیز، ای برادر، در مَیُفت!»
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 04:11
او را مستی خوش است. خواه این کس در آبِ سیاه افتد، خواه در آتش و خواه در دوزخ: او دست در زیرِ زَنَخ زده است، نظاره میکند. او نه در آب میافتد، نه در آتش، در پیِ آن کس. الّا نظاره میکند. من هم نظاره می کنم، الّا دُمش میگیرم که «تو نیز، ای برادر، در مَیُفت! بیرون آی با ما، تو نیط نظاره میکن!» و آن دُم گرفتن و بیرون...
-
او از من رحیمتر است
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 04:08
این را مولانا بارها گفته است که «او از من رحیمتر است.»
-
آن کارَکها از آن به زیان میرود که ...
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 04:07
آن کارَکها از آن به زیان میرود که آن درویش میگوید، تأویل میکنند و میگویند. و صد مصلحت در آن هست.
-
من صد بار میخواهم!
دوشنبه 27 دیماه سال 1389 03:54
این که کسی بگوید «ما سعی کردیم - که فلان - بیاید، به آن اومید کردیم که مولانا را بر آن دارد که وَعظ گوید، آن نشد، دوای این چه باشد،» جواب: «چون ده بار شنیدند که دیگران یک بار میخواهند وعظِ مولانا را، من صد بار میخواهم!»
-
زبان سخن - شاملو
شنبه 25 دیماه سال 1389 01:13
این رو دوستی پست کرده: آن که می گوید دوستت می دارم خنیاگر غمگینی است که آوازش را از دست داده است . ای کاش عشق را ...زبان سخن بود هزاران کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش در گلوی من . عشق را ای کاش زبان سخن بود براش می نویسم: حمید تو فکر می کنی معادل کلمه ی «پرفکت» بی کم و کاست یا بی نقص باشه؟ واسه یه همچین شعری...
-
میگوید و میگوید - نه لفظ راست، نه معنی مستقیم.
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 23:03
آنچه نقل کردند که «نُقصانِ شما میگوید،» ای خواجه، همین گفتهام که «او با کمالِ جلالت، نکتهی ما را میشنود و اِصغا میکند، شما را اولاتر.» بعد از آن، هنوز میگوید و میگوید - نه لفظ راست، نه معنی مستقیم. گفتیم که «خاموش باشید، تا راهی بیابید - که گفت غبارانگیز است. مگر گفتِ کسی که از غبار گذشته باشد.» او هنوز خموش...
-
دم از این زن! از آن هیچ دم مزن!
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 22:59
چه دوستی باشد که میتوانند به یک سخن دوستِ خویش را از رنج خلاص کند و عُذرِ دوست با خیالاندیشان بگوید تا دوستِ او بیاساید و ایشان هم بیاسایند و این یک کلمه را دریغ دارد - به سخنِ خود غرق باشد؟ آخر، این سخنِ تو جایی نمیرود. بنگر که این سخن کاملتر است یا آ»، تمامتر است یا آن؟ اگر این تمامتر است و کاملتر است، آن...
-
همه لُطف هیچ مزّه ندارد.
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 22:55
چندین سخن و نصیحت و وَعظ با تو گفتم، اگر در شهر میگفتمی، صد هزار مراعات کردندی و خلایقی مُریدِ من شدندی و خلقی غریو کردندی و موی بُریدندی و جان و مالِ شیرین فدا کردندی، خود در تو هیچ اثر نکرد، آن دلِ چو سنگت نرم نشد. اگر این معلوم نمیشود، از آن روست که این دوستیِ ما پادرهواست. چرا درست نگویی که این بد با که گفت؟...
-
فکر وطنی - فکر فرنگی
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 20:36
مدّت زیادیست که به این نگاه رسیدهام اما همکنون زمانیست که بتوانم بگویم تقریبا به آن مطمئنم. این نگاه مدت کوتاهی بعد از آمدنم به اینجا شکل گرفت و شامل این بود که اکثر (بگو ۹۸ درصد) کارشناسان و روشنفکران ایرانی حرف زیادی برای گفتن ندارند. زمانی تصورم این بود که این سرنوشت کسانیست که در ایران بودهاند ولی وقتی که...
-
Amsterdam - Jacques Brel
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 20:12
یکی از زیباترین ترانهها و شعرهایی که تو این مدت شنیدم.
-
مهمونی
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 20:13
عجب مهمونی خوبی بود دیشب. دوستای خوب واقعا غنیمتن. عجب فیلمی بود. پ.ن. شرمآوره! الان که با بچهها صحبت میکنن همه گریه کردن موقع فیلم و من اصلا به ذهنم هم نرسیده بوده! من سنگدل!
-
سُنَّتِ پدر
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 19:59
هر کسی تاریخِ فُتُوَّت میگویند که به آدم زسید، چنین بود و چون به ابراهیم رسید، چنین بود و چون به امیرالمؤمنین علی رسید، چنین بود. هر یکی میگفتند به اندازهی خویش - به نوبت. چون نوبتِ من رسید، هر چند اِلحاح کردند، من چیزی نگفتم. گفتم «من نمیگویم.» آنجا درویشی بود، سری فرود آورد و هیچ نگفته بود. میلم شد به گفتن. گفتم...
-
لاغ بهتر با این قوم از سخن.
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 19:53
لاغ بهتر با این قوم از سخن. اگرچه کسی که بزرگیِ او معلوم شد که عالَمی دارد و ولایت دارد، این چنین کس اگر چه لاغ کند، آشنایان را از لاغِ او هیبتی آید. امّا چنان هیبت نیاید که از سخن. لاشک در لاغ خشونت و هیبت کم باشد و خوشتر باشد.
-
باری، فلسفه تو آغاز کردی.
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 19:48
گفتند که «آن جَنَّت که آدم از آنجا بیرون افتاد، بر سرِ پُشتهای بود، بر سرِ بلندیای - هم بر زمین بود: نه آن جَنَّت که موعود است مؤمنان را که بالایِ افلاک نشان میدهند.» گفتمش که «تو را میگفتی که فلسفه میگویی. باری، فلسفه تو آغاز کردی.»