-
Carmen - The passion - Royal Ballet of Winnipeg - TCU Place
یکشنبه 14 بهمنماه سال 1386 02:17
حکایت ما
-
روایت باززایی - ۵
جمعه 12 بهمنماه سال 1386 19:27
ساحره آینه را پیش رویم می گذارد. می گوید چشمانم را ببندم و باز کنم. می پرسد چه می بینم می گویم او را. آینه با قاب نقرهای فیروزهکوبش قاب بیارزششی است برای تصویرش. می گوید خوب حالا؟ می گویم آغوشش، آغوشش را می خواهم. می گوید در آغوشش بگیر. دست در آینه می برم، آینه را می شکنم، وارد میشوم، او محو میشود و دستی دست...
-
Persephone Theatre - Quarry
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 11:20
بی مرزی یا مرز محو خیال و واقعیت، وجود و عدم، مرگ و زندگی، عشق و نفرت.
-
نشانهها
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 11:11
بند جاکلیدی که پاره میشود انگار که رگی از قلبم قطع شده باشد، درد در همهی سینهام میپیچد. نگاهش می کنم، در دستانم آرام خوابیده، انگار که مرده باشد. نوازشش می کنم. نه! نمرده است. می گذارمش کنار کیف پول. به تلخی می خندم. حالا تو خوشبختی.
-
روایت باززایی - ۴
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 09:31
مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم دیدهی سیر است مرا، جان دلیر است زهرهی شیر است مرا، زهرهی تابنده شدم گفت که دیوانه نهای، لایق این خانه نهای رفتم و دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم گفت که سرمست نهای، رو که از این دست نهای رفتم و سرمست شدم، وز طرب آکنده شدم گفت که تو کشته نهای،...
-
کلاغ
شنبه 29 دیماه سال 1386 10:58
«کلاغها همیشه جذبم کردهاند» این را که دوباره خواندم، کمی فکر کردم که ببینم چرا این حرف را زدهام. کلی کلاغ به ذهنم یورش آوردند. روزهای پاییز کودکیم در اصفهان، آن موقع که جنگزده بودیم و برگ درختها زرد میشد پر از کلاغ بود. چند سال بعد اولدوز و کلاغها ی صمد و اولدوز و عروسک سخنگو یش که کلاغهایش مهربانترین کلاغهای...
-
هلنا
دوشنبه 24 دیماه سال 1386 03:48
-
تنهایی - ۲
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 23:32
مرد به نحو عجیبی نمیگذاشت از روبرو عکاسیاش کنم. هر وقت به سمت صورتش نشانه میرفتم با همین آرامشی که میبینید ۹۰ درجه میچرخید، بی اینکه کلامی بگوید یا حتی کمترین نارضایتی در چهرهاش دیده شود.
-
افرا - بهرم بیضایی
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 03:17
کاش میدیدمش.
-
آن گل
شنبه 22 دیماه سال 1386 23:04
«آورده اند ؛ در آن هنگام که او را سنگسار می کردند ، هر کسی سنگی می انداختند . شبلی موافقت را گِلی انداخت . حسین بن منصور آهی کرد . گفتند : از همه سنگ ننالیدی ، از گلی نالیدن چراست ؟ گفت :" از آنکه ، آنها نمی دانند ومعذورند . از او سختم می آید که می داند نباید انداخت و باز می اندازد» تذکره الاولیاء- در ذکر حسین ابن...
-
روایت باززایی -۳
شنبه 22 دیماه سال 1386 22:46
درد صورتت که از شدت درد یخ میکند سایهی سیاهیْ سرمایِ غم را به زمین میدهد، اما برقِ هیجان بچه داشتن در چشمانِ بیمارت -که هر از گاهی پس از به سختی به هم فشردن بازشان میکنی- سیاهی غم را میرماند. و غرشهایِ دردناکِ تولدِ مادر شدنت - که دیگر تاب ماندن در سکوت دهانت را نمیآورند- خواب را از چشمانِ سرما میرباید. تو در...
-
روایت باززایی - ۲
شنبه 22 دیماه سال 1386 05:36
ویرایش شد. «ققنوس هزارسال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش بیضه ای پدید آید و او را جفت نمی باشد و موسیقی را از آواز او دریافته اند.» (برهان قاطع)...
-
تنهایی - ۱
جمعه 21 دیماه سال 1386 21:35
کلاغها همیشه جذبم کردهاند و این یکی زیبا بود. زیبا.
-
مبانی تفکر انتقادی - ۲
جمعه 21 دیماه سال 1386 05:43
ارتباطات شخصی-جمعی هر کس زمینه در ارتباطات درونی وی دارد بر مبنای شناخت روند تفکر کل میگیرند. بنابراین برای تفکر انتقادی از اولین ضروریات شناخت روند تفکر بشر است. این درونمایهی بحث تفکر انتقادی است. اهداف بحث تفکر انتقادی عبارتند از: شناخت محدودیتهای تفکر - در واقع ما باید علیرغم تصورمان باور کنبم که کنترلی بر...
-
مبانی تفکر انتقادی -۱
جمعه 21 دیماه سال 1386 02:49
تولید دانش بستگی به چگونگی کارکرد تفکر ما دارد. ما واقعیتها را از طریق تجربهی حسی و فرضیات انتزاعی میسازیم، و از آنها برای ساختن سیستم ارتیاطی خود (یعنی پارادایمها و ایدئولوژیها) استفاده میکنیم که برای درک جهان استفاده میشوند. برای درک این پروسه ما نیازمند این هستیم که دریابیم مردم چگونه می اندیشند، چگونه این...
-
روایت باززایی - ۱
چهارشنبه 19 دیماه سال 1386 17:32
ققنوس نیما قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه ی جهان، آواره مانده از وزش بادهای سرد، بر شاخ خیزران، بنشسته است فرد. بر گرد او به هر سر شاخی پرندگان. او ناله های گمشده ترکیب می کند، از رشته های پاره ی صدها صدای دور، در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه، دیوار یک بنای خیالی می سازد. از آن زمان که زردی خورشید روی موج کمرنگ مانده است و...
-
نمونهای از تعامل جامعهی دینی و دموکراسی
دوشنبه 17 دیماه سال 1386 19:21
حکایت تعامل جامعهی دینی و دموکراسی حکایتی دیرپا به عمر تاریخ ادیان سازمانیافته در تاریخ بشری است، اما شاید در طول این تاریخ در دو مرحله این موضوع از اهمیت ویژهای برای جوامع برخوردار شده است و در ذهن آدمیان این جوامع برجسته گشته است. اولین مرحلهی آن در پایان قرون وسطی و سلطهی کلیسا بر زندگی جوامع غربی شروع گشته...
-
دو کتاب
یکشنبه 16 دیماه سال 1386 19:31
تو این مدت دو تا کتاب خوندم. یکی پر ماتیسن که خوندنش واسم یه عقده شده بود. کوچیک که بودم همه خونده بودنش و به من اجازه نمیدادن بخونمش و بعد هم فراغتی نشد تا بخونمش تا حالا که از تو کتابای آیدا کشش رفتم و تو فاصله سفرم از ایران خوندمش. خوشحالم که خوندمش ولی خوب شاید زمان خودنش اون موقع بود نه الان. دومیش مسیح باز...