-
من اگر نفاق توانستمی کردن، مرا در زَر گرفتندی.
شنبه 29 آبانماه سال 1389 05:01
مولانا را اگر حُکم کنم، فرزندانِ خود را از شهر براند. من اگر نفاق توانستمی کردن، مرا در زَر گرفتندی. من «صدرِ اسلام» مولانا را گویم، کسی دیگر را نگویم. و اگر قاضی را توانستمی گفتن، صد مُراعات کردی. و اکنون نیز اگر نفاق بکنم، مرا البتّ از جایی پیدا کند. اگر هر روز صد دینار به من دهد مولانا، هنوز بر کِرا نیست این همه...
-
از نور است و از پرتوِ او - که سخن از من میزاید
شنبه 29 آبانماه سال 1389 04:56
او را چیزی افتاده است، از نور است و از پرتوِ او - که سخن از من میزاید موافقِ حال: که دو مجلّد همچنین نوشته است.
-
من مُفاخرت نمیکنم. من ره مینمایم
شنبه 29 آبانماه سال 1389 04:51
مطرب را گفتند «چه ناز میکنی؟ دو بهره تو خواهی شنیدن.» «از نیازِ فلانکس یاد میکردم که چنین نیاز مینمود.» - یعنی شما نیز چنان کنید! آن یکی در اندرونِ دل انکار میکرد که «این چه باشد که به این کسی مُفاخرت کند که فلانکس چنین خدمت کرد و نیاز نمود؟» من مُفاخرت نمیکنم. من ره مینمایم - که رهِ نیاز است و شه پُرنیاز است.
-
صحبتِ اهلَ دنیا آتش است.
شنبه 29 آبانماه سال 1389 04:48
صحبتِ اهلَ دنیا آتش است. ابراهیمی باید که او را آتش نسوزد. نمرود آتشی برکرد از بیرون، ابراهیم نیز آتشی برکرد. تا ببینی آتش که را میسوزد. «ای نمرود، تو نتیجهی قهری، من نتیجهی رحمت. تا ببینم که میسوزد آخر.» قِدَمِ رحمت چنین باشد که قهر را قهر کند. پس رحمت قهرِ قهر آمد. گفت «قِدَمِ رحمت چنین باشد؟» آری دوستان را...
-
من با آن گوهرِ لایَزالی تَفس کردم و تُندی و گرم شدم.
شنبه 29 آبانماه سال 1389 04:40
من با آن گوهرِ بزرگِ ابدیِ لایَزالی تَفس کردم و تُندی و گرم شدم. آن گوهر حِلم و نرمی آغاز کرد. گفت «چنان کنم که تو خواهی.» چون امکان یافتم، آغاز کردم که «مرا از آن فلان گوهر میباید - خواهم که او را قبول کنی و دور نیندازی!» او گرمی و تندی آغاز کرد. من حِلم و نرمی آغاز کردم - که او چون گرمیِ من میکشد، حِلم پیش...
-
برون روم، یاران هستند که ما را آرزو برند
جمعه 28 آبانماه سال 1389 20:47
برون روم، یاران هستند که ما را آرزو برند - درویشان و عزیزان، هنوز تو ایشان را ندیدهای. راستی - تا ایشان را زیارت کنیم! از اینجا سخن گشاید، دری باز شود. آن چه مراست از مولانا، مرا و سه کسِ دیگر را بس است. بر تقدیر که از نزدِ مولانا نباشد. دوستان هستند که بگویند که «چون از خدمتِ مولانا دوری، برِ ما باش!» الّا این جهتِ...
-
گرسنگی کشیده باشی و ...
جمعه 28 آبانماه سال 1389 20:42
گرسنگی کشیده باشی و صفا یافته و آینه صافی کرده، پیشِ دوستان بداری، خود را ببینند. امّا آینه را آلوده و زنگ به او آورده پیشِ روی دوستان بداری تا چه شود؟
-
مُتابعت در پیشِ او ایستاده است، نمیبیند.
جمعه 28 آبانماه سال 1389 20:35
شرحَ مُتابعت میگویم، نمیداند. با خود میگوید «عَجَب - این مُتابعت چه باشد؟» مُتابعت در پیشِ او ایستاده است باز میافتد پیشِ او، مُتابعت را نمیبیند. موسا نبی بود. (فرق خود نمیپرسم میانِ نبی و رسول - غیرِ آن فرق که اهلِ صورت گفتهاند که «رسول آن است که کتاب دارد.» - و فرقِ میانِ رسول و اولُوالعَزم نمیپرسم که اهلِ...
-
شیرِ او خورد، خویِ او گرفت.
جمعه 28 آبانماه سال 1389 20:29
برّهی یکروزه مادر را میشناسد، در پستانِ او میافتد، زیرا اوّل ذوقِ شیرِ او یافته. امّا آن را که مادر مُرده باشد، سگی در محلّه شیرده است، آوردند، شیرِ او خورد، خویِ او گرفت. آدمی شیر از سینه خورَد، چهارپا از میانِ پا خورَد. آن که از میانِ پا شیر خورَد، چنین باشد. آنچه گفتم که مادرش مُرده است، به عکس است: مادر نمُرده...
-
خداپرستی آن است که خودپرستی رها کنی.
جمعه 28 آبانماه سال 1389 20:27
باید که به خدای بازگردد، چشم باز کند، گوش باز کند و با مردانِ خدای روی آرد، خودپرستی رها کند - که خداپرستی آن است که خودپرستی رها کنی.
-
آن چه آدمی میداند که طاقت دارد؟
جمعه 28 آبانماه سال 1389 20:26
آن چه آدمی میداند -لااِلهَالَّاالله - که طاقت دارد؟ چه میبیند آدمی؟ از ضرورت، «زُلف» میگوید و «خال» میگوید. تشبیهیست. و اگر نه، آنجا کجا زُلف است و خال است؟
-
غم و شادی
جمعه 28 آبانماه سال 1389 20:23
اصلِ خود را رها کرده و خوار کرده، از بهرِ اِعزازِ فرعی که هرگز عزیز نخواهد شدن. گوسفند سرِ خود میبیند که دو لَکیس میارزد و دُنبهی خویش نمیبیند، پَسَش انداخته است. اصل آن است. شادی را رها کرده، غم را میپرستند. این وجود که به او مغروری، همه غم است. «تو این ساعت غمگینی؟» گفت «نیستم.» گفت «ما غم این میخواهیم که شاد...
-
نیک سپیدرو شدم
جمعه 28 آبانماه سال 1389 20:16
قدرِ درویش را ندانستند، بهانه آوردند که «اگر او را نمیآزردیم، فتنه میشد.» برای فاسقی، تا سیه رو نشود، صالحی بیگناه را برون کردند. لاجَرَم، نیک سپیدرو شدم، نیکنام شدم.
-
Christian Bok
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 21:13
این اولین بار بود که با شعر صوتی یا Sound Poetry آشنا می شدم، یه جورایی شب شعر باحالی بود.
-
دزدی
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 21:30
نصف شبه و دارم از دانشگاه میرم خونه. برای اینکه از سر پل بپیچم تو خیابون هشتم مجبورم پشته چراغ قرمز بمونم. تو تا جوون مست مست دارن میان. یکیشون زیر بغل اون یکی رو گرفته که نیفته. دلم می خواد واسشون کاری کنم. میگم می خواید برسونمتون خونه؟ ذوق رده می پرن تو ماشین. می گم کجا؟ میگن استون بریج. دوره ولی دوست دارم...
-
من غلام قمرم - مولانا و داریوش
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 21:14
-
مولانا و شاملو
یکشنبه 23 آبانماه سال 1389 19:22
-
وبلاگ انگلیسی
جمعه 21 آبانماه سال 1389 23:22
بالاخره وبلاگ انگلیسی من . امیدوارم این دفعه عمر طولانیای داشته باشه.
-
مردی باید اصلاحِ چنین قوم را قاهر و سرتیز
جمعه 21 آبانماه سال 1389 21:08
مردی باید اصلاحِ چنین قوم را و چنین امّت را قاهر و سرتیز - همچون محمّد و همچون علی که شمشیرزن بود.
-
آن که همه لطف باشد ناقص است.
جمعه 21 آبانماه سال 1389 21:05
مبالغه میکنند که فلان کس «همه لطف است، لطفِ محض است.» پندارند که کمال در آن است. نیست. آن که همه لطف باشد ناقص است. هرگز روا نباشد بر خدا این صفت که همه لطفِ محض باشد. سَلب کنی صفتِ قهرِ را؟ بل که هم لطف میباید و هم قهر - لیکن به موضعِ خویش. نادانان را هم قهر و لطف باشد، الّا به غیرِ موضع - از سرِ هوا و جهل.
-
خاصّانِ خدا آنانند که کرامتهای ایشان پنهان است،
جمعه 21 آبانماه سال 1389 21:02
اغلبِ خاصّانِ خدا آنانند که کرامتهای ایشان پنهان است، بر هر کسی آشکارا نشود - چنان که ایشان پنهانند، چیزهاست نمییارم گفتن، ثُلثی گفته شد.
-
در بازار چنان نشستهای، گویی بازار بخواهی سوختن.
جمعه 21 آبانماه سال 1389 20:56
گفت «در بازار چنان نشستهای، گویی بازار بخواهی سوختن.» گفتم «آخر، ای نادان، در عینِ سوختنی میسوزی. این باشد سوختن که میسوزی. تا هیچ نمانی.» آری - قوی اولیا را هست که آتشِ ظاهر اندر افتند و نسوزند. قومی پنهانند - همه چیزهای ایشان پنهان.
-
اغلبِ این شیوخ راهزنانِ دینِ محمّد بودند
جمعه 21 آبانماه سال 1389 20:54
اغلبِ این شیوخ راهزنانِ دینِ محمّد بودند. همه موشانِ خانهی دینِ محمّد، خرابکنندگان بودند. امّا گربگانند خدای را از بندگانِ عزیز که پاککنندگانِ موشانند. صدهزار موش گِرد آیند، زَهره ندارند که در گربه بنگرند. زیرا که هیبتِ گربه نگذارد که ایشان جمع باشند و گربه جمع است در نَفسِ خویش. و اگر جمع بودندی همهی موشان، هم...
-
ظواهرِ تکلیفات از کجا و عبادت از کجا؟
جمعه 21 آبانماه سال 1389 20:50
طاعت و عملِ رسول استغراق بود در خود - که عمل عملِ دل است و خدمت خدمتِ دل است و بندگی بندگیِ دل است. و آن استغراق است در معبودِ خود. امّا چون دانست که هر کس را به آن عملِ حقیقی راه نباشد و کم کسی را آن استغراق مُسلّم شود، ایشان را این پنج نماز و سی روز روزه و مناسکِ حج فرمود تا محروم نباشند و از دگران مُمتاز باشند و...
-
نه کُفرم ماند و نه ایمان.
جمعه 21 آبانماه سال 1389 20:45
آن یکی میگفت به خدمتِ شیخ که «نه کُفرم ماند و نه ایمان. تا به خدمتِ تو آمدهام، نه جهودی، مه ترسایی، نه عقیدهی پدر و مادر.» آری - هر چند بازرود در خود که «عقیدهی پدرم چه بود و ملّتِ مادرم چه بود،» نیابد. هر چند گوید «آخر، بنگرم پیش از این من بر چه اعتقاد بودم، اندک اندک به آن اعتقادِ اوّلین بازگردم - که این راه سخت...
-
خُسبیدنِ چشم و دل
جمعه 21 آبانماه سال 1389 20:39
خُنُک آن که چشمش بخُسبد و دلش نخُسبد! وای بر آن که چشمش نخُسبد و دلش بخُسبد!
-
هر کسی را معصیتیست لایقِ او
جمعه 21 آبانماه سال 1389 20:38
فرمود که هر کسی را معصیتیست لایقِ او: یکی را معصیت آن باشد که رندی کند و فِسق کند و یکی را معصیت آن باشد که از حضورِ حضرت غایب باشد.
-
آن سخن را سرد و بَد و پُررنج نقل کند.
جمعه 21 آبانماه سال 1389 20:35
اگر دهبار با او مکرّر کنم و تلقین کتم، نتواند ضبط کردن. او چه داند من جهتِ کدام موعظه و جهتِ کدام پند آن سخن گفته باشم؟ آن سخن را سرد و بَد و پُررنج نقل کند.
-
The Decalogue X
پنجشنبه 20 آبانماه سال 1389 20:29
Cinematography Decalogue I I am the Lord thy God; thou shalt have no other gods before me Henryk Baranowski Wojciech Klata Maja Komorowska Wieslaw Zdort Decalogue II Thou shalt not take the name of the Lord thy God in vain Krystyna Janda Aleksander Bardini Olgierd Lukaszewicz Edward Klosinski Decalogue III Remember...
-
Medea by Euripides
سهشنبه 18 آبانماه سال 1389 07:51
این اولین نمایش یونان باستان بود که میشنیدم. مثل همیشه تصور اینکه دوهزار و پانصدسال پیش چنین اثری نوشته میشه و برای دیگران اجرا میشه به اندازهی کافی هیجان انگیز هست. تراژدی عمیقی از خیانت و فرزندکشی. انتقام، انتقام. Creon : I am afraid of you — no need to cover up my reasons — in case you do some irreparable harm to...