-
« به تدریج نیک شوم،» عین طلبِ فراق است.
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 23:56
آنچه گوید نفس که به «تدریج مسلمان شوم، نیک شوم،» عینِ مَکر است و عینِ طلبِ فراق است. ضعیف شده و چارهای دگرش نیست، مُداهنه آغاز کرده است.
-
مرا اِعراب باید تا فهم کنم
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 23:54
راست، این خط برای دانشمندِ اهل نویسند. مرا اِعراب باید تا فهم کنم - بی اِعراب نتوانم فهم کردن.
-
اگر جهت مولانا نبودی، البتّه نیامدمی.
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 23:53
اگر جهت مولانا نبودی، من از حَلَب نخواستم بازگردیدن. اگر خبر آوردندی که «پدرت از گور برخاست و به مَلَطیه آمد که بیا تا مرا ببینی، بعد از آن برویم به دمشق،» البتّه نیامدمی.
-
این سخن را به گوشِ دگر شنو!
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 23:50
گفتمش «این سخن را به گوشِ دگر شنو! به آن گوش مشنو که سخنِ مشایخ شنیدهای!» آنجا که این سخن است، چه جایِ ابایزید و «سُبحانی»؟
-
عرصهی معنی بس فراخ است. عرصهی سخن بس تنگ است.
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 23:49
این که میگفت «عرصهی سخن بس فراخ است،» خواستم جوابش گفتن که «بل که عرصهی معنی بس فراخ است. عرصهی سخن بس تنگ است.» الّا با او نفاق میکردم. با آن که او کوهی بود، نفاق را نیز بداند.
-
اگر صدبار بگویم، هر باری معنیِ دیگر فهم شود
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 23:46
حقیقتِ این سخن به ایشان نرسید، الّا معنیای به ایشان رسید که رنگشان دگر شد، تغیّرِ آدمی را سببی باشد. هراینه از بهرِ تفهیمشان سخن مکرّر میکردم، طعن میزدند که «از بیمایگی، سخن مکرّر میکند.» گفتم «بیمایگی شماست. این سخنِ من نیک است و مشکل. اگر صدبار بگویم، هر باری معنیِ دیگر فهم شود و آن معنیِ اصل همچنان بکر باشد.»
-
این استغفارکِ رسمی اعتباری ندارد
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 07:05
کسی با شما سخنِ درویشان گوید، به اعتقاد بشنوید، به نوعهای دیگر مشنوید! چون شنیدید مُنکِر مشوید! و چون شدید، این استغفارکِ رسمی اعتباری ندارد - که هزار حَدَث بکنند، شکم پیش آرند که «رَبَّنا ظَلَمنا - استغفارک کردیم.» نه - آن را حامی و مُعین بباید.
-
امّا دنیاوی
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 07:04
امّا دنیاوی: مولانا میداند که در این شهر بزرگی هست که در آرزویِ دیدنِ ماست که هم امروز تا شب اگر بر او حُکم کنم، چندان زَز از او به من برسد که توانگرترینِ شما راست که در این مجلس نشستهاید. اکنون، چون طمعِ علم نباشد و طمعِ معرفت نه و طمعِ دنیاوی نه، هر چه بر شما فرض کنم جهتِ مصلحتِ شما باشد.
-
پرسیدند جهتِ ما که «او فقیه است یا فقیر؟»
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 06:59
آخر در این یاران مرا هیچ طمعی نیست. اوّلاً علم نیاموزم از شما. بل که آنوقت سخنِ مرا دریابید که نیکنیک خود را حاضر کنید به نیاز و خود را از معرفتِ خود خالی کنید. (هم، سخنِ مرا درنیافته باشید.) چنان که آن فلان دوستِ مرا پرسیدند جهتِ ما که «او فقیه است یا فقیر؟» گفت «هم فقیه، هم فقیر.» گفت «پس چگونه است که همه سخن از...
-
این خوکخانه نیست که هر وقت که بخواهد کسی به اندک ندامتی درآید
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 06:53
چنان که امروز، مولانا یاران را نصیحت کرد و صفتِ ما بگفت با ایشان. یاران را رِقّتی آمد. مولانا فرمود که «به اندک بیمُرادیای و جفایی که از خداوند شمسالدّین تبریزی ببینید، این پندِ من و رِقّتِ شما پوشیده خواهد شدن بر شما و گرگِ شیطان باز برف خواهد برافشاندن در چشمِ وقتِ شما.» یاران با خود گفتند که «نه - برویم به...
-
از محو به وجود میآمدم.
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 06:41
به عالَمِ دل بَرَند آن کس را که سِرّی دارد، مست کنند تا در مستی آن سِر را بگوید. و لیکن باید که شنونده بشناسد که در میانِ این سخن، سِر کدام است. چیزکها بود که نگفته بود هیچ. در میانِ این سخنها گفته شد، امّا باز پوشیده شد. مگر مولانا چون بنویسد، به نورِ خدا، چیزی بیابد یا نیابد. تا مطالعه کنم. خود بینی که میاندیشیدم...
-
هر که خواهد سخنِ من شنود، در اندرونِ من درآید.
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 06:36
ای خواجه، دروغ بود. دروغ گفتیم و غلط میگوییم. سخن در اندرون من است. هر که خواهد سخنِ من شنود، در اندرونِ من درآید.
-
سخن بر من فرو میریخت. مغلوب میشدم.
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 06:34
«ابلیس بهانهای، آدم نشانهای. ابلیس ظلمتی، آدم نوری. ابلیس سُفلا، آدم عُلوا -» بر این منوال میگفتم دی با خود و گِردِ خَندَق میگشتم. سخن بر من فرو میریخت. مغلوب میشدم. زیرِ سخن میایستادم از غایتِ مغلوبی. گفتم «چه کنم اگر بر منبر سخن بر من چنین غلبه کند؟ من بر منبر نمیروم.»
-
اُمّی و عامی
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 06:31
«اُمّی» دگر باشد، «عامی» دگر. آن «عامی» خود کور باشد. و «اُمّی» نانبیسنده باشد.
-
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
جمعه 7 آبانماه سال 1389 21:16
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار نکتهای روح فزا از دهن دوست بگو نامهای خوش خبر از عالم اسرار بیار تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام شمهای از نفحات نفس یار بیار به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز بی غباری که پدید آید از اغیار بیار گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب بهر آسایش این دیده خونبار...
-
تو از خورشید ها آمده ای
جمعه 7 آبانماه سال 1389 20:49
چراغی به دستم، چراغی در برابرم: من به جنگ سیاهی می روم. گهوارههای خستگی از کشاکش رفت و آمدها باز ایستاده اند، و خورشیدی از اعماق کهکشان های خاکستر شده را روشن می کند. فریادهایِ عاصیِ آذرخش - هنگامی که تگرگ در بطنِ بیقرار ابر نطفه می بندد. و درد خاموشوارِ تاک - هنگامی که غورهی خرد در انتهایِ شاخسارِ طولانیِ پیچپیچ...
-
برف میآمد.
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 22:43
برف میآمد.
-
آن قُوَّت سرمایه است.
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 22:38
یکی حالتی میکند بر صوتی - که «این صوت به صوتِ فلان مانَد» - و از حقیقتِ صوت او را خبر نی. و یکی حالت میکند بر موافقت و نداند که موافقت خود چیست. ... اکنون چون به این قدر حالت شود هر یکی را به غَرَضی فاسد، اگر آن قُوَّت را صرف کنند به حقیقتِ غَرَضِ باقیِ جانیِ جاودانی، آن ذوق چون باشد؟ آن قُوَّت سرمایه است.
-
طریقِ سعادت تحمّلِ جفاست
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 22:27
کسی که به طریقِ معیّن منفعتی یافت، آن طریق را سخت بگیرد و با حریف راستیاری کند و حریفِ خود را نادان و ابله نپندارد. ... همچنین دو درویشِ صاحبدل به هم میافتند و آن یکی تعظیم میکند، زیرا میداند که به آن طریق به مقصودها رسیده است، و آن دیگر میداند که او چه میکند، جفا یش میآرَد - زیرا میداند طریقِ سعادت تحمّلِ...
-
آنچه ما را باطن است، ظاهر همان است.
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 22:17
فرقِ میانِ ما و بزرگان همین است که آنچه ما را باطن است، ظاهر همان است. خدا ما را این داده است که با بیگانه توانیم نشستن. با دوست اولاتر.
-
دیوانه شو! دیوانه شو!
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 21:51
شمس دیوانهام میکند. این را بخوان: مقصود از وجودِ عالم ملاقاتِ دو دوست بود که روی در هم نهند جهتِ خدا - دور از هوا. مقصود نان نی، نانبا نی، قصّابی و قصّاب نی. چنان که این ساعت، به خدمتِ مولانا آسودهایم. دیوانهات نمیکند؟
-
بیا ساعتی تا ببینم تو را میتوانم خوردن؟
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 21:49
آن شیخ بزرگ بود. هر که درآمدی بر او که «مهمان میآیی،» گفتی «بیا ساعتی تا ببینم تو را میتوانم خوردن؟ اگر نتوانم، طعامِ تو را چه گونه خورم؟ حرام باشد طعامِ حرام در اندرونِ من.»
-
ستایشِ تو حاجت نیست. عالِمم.
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 21:47
ستایشِ تو حاجت نیست. عالِمم. تو خود ستایش رها کن! این جهتِ آن میگویم که ستایشِ مولانا آن باشد که چیزی سببِ راحتِ اوست و خشنودیِ اوست، نگاه داری و چیزی نکنی که تشویش و رنج بر خاطرِ او نشیند. و هر چه مرا رنجانید، آن به حقیقت به دلِ مولانا رنج میرسد.
-
دوستانِ من - کافربرونِ مسلماناندرون
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 21:45
جماعتی مسلمانبرونانِ کافراندرون مرا دعودت کردند. عُذرها گفتم. میرفتم در کلیسیا. کافران بودندی و دوستانِ من - کافربرونِ مسلماناندرون. گفتمی «چیزی بیارید تا بخورم.» ایشان به هزار سپاس بیاوردندی و با من افطار کردندی و خوردندی و همچنان، روزهدار بودندی.
-
نه خود را غلط کرده بود. راه یافت.
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 21:42
قصّهی ابایزید که راه غلط کرد، به شهری افتاد. نه خود را غلط کرده بود. راه یافت. مثالِ قصّهی موسا: نوری بود نار نمای.
-
مقصود از وجودِ عالم ملاقاتِ دو دوست بود
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 21:41
مقصود از وجودِ عالم ملاقاتِ دو دوست بود که روی در هم نهند جهتِ خدا - دور از هوا. مقصود نان نی، نانبا نی، قصّابی و قصّاب نی. چنان که این ساعت، به خدمتِ مولانا آسودهایم.
-
محبوب را به نظرِ مُحِب نگرند.
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 21:39
محبوب را به نظرِ مُحِب نگرند. خلَل از این است که خدا را به نظرِ محبّت نمینگرند - به نظرِ علم مینگرند و به نظرِ فلسفه. نظرِ محبّت کارِ دیگر است.
-
وَالله که من در شناختِ مولانا قاصرم
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 21:37
وَالله که من در شناختِ مولانا قاصرم. در این سخن هیچ نفاق و تکلّف نیست و تأویل که «من از شناختِ او قاصرم.» مرا هر روز از حال و افعالِ او چیزی معلوم میشو که دی نبوده است. مولانا را بهترک از این دریابید، تا بعد از این خیره نباشید! همین صورتِ خوب و همین سخنِ خوب میگوید، به این راضی مشوید - که وَرایِ این چیزی هست. آن را...
-
مِهری میجنبد، کارشان از آن مِهر میگشاید.
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 21:28
چون بندگانِ خدا را خدمتی میکنند به مال، مِهری میجنبد، کارشان از آن مِهر میگشاید. و لیکن یک پول که صِدّیق بدهد، برابرِ صدهزار دینارِ غیر باشد و از آنِ هر که قبول آید، تَبَعِ او باشد - زیرا درِ بسته را صَدَقهی صِدّیق گشاید. زنهار، از شیخ همین صورتِ خوب و همین سخنِ خوب و افعال و اخلاقِ خوب راضی مشوید - که وَرایِ آن...
-
این روزها
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 22:58
۱. یک اسباب کشی ساده، از آپارتمان ۲۰۵ به ۲۱۳ - اوّلین بار بود که از اسبابکشی نمیترسیدم. ۲. بالاخره بعد از بیش از یک سال کسی پیدا شد که مشاهدات و نظر من رو دربارهی اینکه ابعاد تقلّب در انتخابات در حدّی نبوده که ادّعا میشد تایید کنه. مقالهی اخیرِ گنجی مطلبِ باارزشیه که جایِ بررسی داره. هم برای کسانی که به حقیقت...