-
خواندنم
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 08:11
خواندنم فرق کرده و باید بیشتر فرق کند. خواندنم باید از پوسته بگذرد، گوشته را بچشد، هسته را دریابد، بیرونش بیاورد، قِلَش بدهد و خوب وراندازش کند تا ببیند چه شکل است و از چه ساخته شده. خواندنم باید هسته را بشکافد تا ببیند تخم این گیاه چه شکل است، چه رنگ است.
-
تاخیر
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 06:42
مدتی این مثنوی تاخیر شد مهلتی بایست تا خون شیر شد تا نزاید بخت تو فرزند نو خون نگردد شیر شیرین خوش شنو شمس مقدستر از آن است که با تمام وجود به آن نپردازم.
-
آن که بر دل زند، چیزی دگر است
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 06:29
از زیرِ پردهی اخلاص، پرتویی بجَست، بر دیوار زد. خود ما همه روز در میانِ آنیم. آن که بر دل زند، چیزی دگر است و آن که بر دیوار زند، چیزی دگر. نفسِ حق البته ظاهر میشود، البتّه در سجود میآیند. کارد چندان تیزی کند که شمشیرِ هندی به او نرسیده باشد.
-
شاعر تمام شده - شاهین نجفی
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 21:40
از زیباترین ها!
-
آن مانعها پیش آمد، دانستیم که آن از طرفِ او نیست.
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 04:10
هُمامالدّین کو؟ اوّل هر که در نظرِ آدمی خوش میآید، بر همان میمانَد. اگر چه در میان مانع میآید، همان نظر آن مانعها را بر میگیرد. و هر که در اوّلنظر خوش نمینماید، بر عکسِ آن. چنان که آنروز بر بالا میآمد، چه خوشم میآمد آن نیاز و اخلاص که از رویِ او فرو میآمد - سیر نمیشدم از نظر. آن مانعها پیش آمد، دانستیم...
-
کثافت بودن
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 03:59
من هنوز نفهمیدم کثافت بودن خیلی سخته یا خیلی آسون؟ تو فهمیدی، نه؟ بهم بگو لطفا!
-
Uncle Vanya - Anton Chekhov
یکشنبه 16 آبانماه سال 1389 02:09
برای من که همیشه کوتاه های زیبا و شیرین طنز چخوف را خوانده بودم شنیدن این نمایش مثل کشف قسمت دیگری از او بود. زندگی و عشق و درد. هدف... People should be beautiful in every way--in their faces, in the way they dress, in their thoughts and in their innermost selves. In countries where there is a mild climate, less...
-
کسی سخنِ من فهم نکند و در نیابد، چه خوش باشد؟
شنبه 15 آبانماه سال 1389 00:12
مرا نیز با شما خوشتر که آنجا که مُلکی و مَنصَبی به من داده باشند. من اگر به تبریز روم، آنجا جاهی شود عظیم. با شما نشستن خوشتر که آنجا. زیرا کسی مرا جاه و مال میدهد و سخنِ من فهم نکند و در نیابد، چه خوش باشد؟ با کسی خوش باشد که سخنِ من فهم میکند و در مییابد. اکنون، چنین باید طلب و جُستنِ گرم - که از گرمی هیچ حجاب را...
-
من لااُبالیام
شنبه 15 آبانماه سال 1389 00:11
اگر واقع، شما با من نتوانید همراهی کردن، من لااُبالیام، نه از فراقِ مولانا مرا رنج، نه از وصالِ او مرا خوشی. خوشیِ من از نهادِ من. اکنون، با من مشکل باشد زیستن.
-
آنجا که من باشم، هیچ حجاب نشود.
شنبه 15 آبانماه سال 1389 00:07
جَهد کنید تا هیچ حجابی در میانه در نیاید! طریق شما را آموختم. به خدا بنالید «ای خدا، این دولت را به ما تو نمودی. ما را به این هیچ راهی نبود. کَرَمِ تو نمود. باز، کَرَم کن و از ما این دولت را باز مَستان!» زیرا راهزنِ شما در این باب شیطان نیست، غیرتُالله است. زیرا که او را چنان که کَرَمش نمود، غیرتش خواهد که برباید. و...
-
الّا مولانا را یافتم به این صفت.
جمعه 14 آبانماه سال 1389 23:59
شیخ خود ندیدم، الّا این قدر که کسی باشد که با او نقلی کنند، نرنجد و اکر رنجد، از نقّال رنجد، این چنین کس نیز ندیدم. از این مَقام که تا این صفت باشد کسی را تا شیخی، صدهزار ساله ره است - این نیز نیافتم. الّا مولانا را یافتم به این صفت. و این که بازمیگشتم از حَلَب به صحبتِ او، بنا بر این صفت بود. و اگر گفتندی مرا که...
-
مولانا شیخی را بشاید، اگر بکند.
جمعه 14 آبانماه سال 1389 22:36
من خود از شهرِ خود تا بیرون آمدهام، شیخی ندیدهام. مولانا شیخی را بشاید، اگر بکند. الّا خود نمیدهد خرقه. این که بیایند به زور که «ما را خرقه بده، مویِ ما ببُر،» به الزامِ او بدهد، این دگر است و آن که گوید «بیا، مُریدِ من شو،» دگر. آن شیخ ابوبکر را خود این رسمِ خرقهدادن نبود. شیخ خود ندیدم. هست، الّا من به این طلب...
-
وقتی که نازکی باشد مولانا را، من میدانم.
جمعه 14 آبانماه سال 1389 22:33
وقتی که مولانا میلِ سخن شنیدن دارد، میدانم از دلِ خود و دلِ من میلِ سخن میکند. و وقتی که نازکی باشد مولانا را، من میدانم.
-
آمدنِ بی امر رفتن است، رفتنِ بی امر آمدن است.
جمعه 14 آبانماه سال 1389 22:32
گفت که «ما را زَهره نباشد که زحمت آریم به خدمت.» گفت «چون امر آید، عینِ ادب است.» آمدنِ بی امر رفتن است، رفتنِ بی امر آمدن است. الّا تشویش و تاریکیِ اندرون هست که امر را نمیبیند.
-
Camille - Alexander Duma, fils
جمعه 14 آبانماه سال 1389 09:22
این داستانی بود که موقعهای بچگی خونده بودم (اون موقع فارسی و به اسم مادام کامیلیا خونده بودمش) و حالا که نمایشنامهش رو با این اجرای زیبا شنیدم دیدم که همون اثری رو که اون موقع روم گذاشته بود خیلی بیشتر گذاشت. سخت بود که بشه خودم رو نگه دارم. روایت درد بود، روایت عشق، روایت جنایت، روایت عشق، روایت عشق، روایت عشق. [...
-
آخرین مکاشفه
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 20:53
حالا شاید به مکاشفهای کاملتر از همیشه رسیده باشم که بارقهاش مجال چشمگشودن نمیدهد. به این مکاشفهی پست مدرن شخصی که «عشق دروغ نیست.» از همهی این راههای سخت گذشتهام که بفهمم که حداقل عشق من دروغ نیست. عشق من درونیترین، عمیقترین و پایدارترین و مقدسترین حسی بوده است که تا کنون تجربه کردهام. عشق من پاکترین،...
-
Decalogue VI and VII
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 20:20
Episode Commandment Cast Cinematography Decalogue I I am the Lord thy God; thou shalt have no other gods before me Henryk Baranowski Wojciech Klata Maja Komorowska Wieslaw Zdort Decalogue II Thou shalt not take the name of the Lord thy God in vain Krystyna Janda Aleksander Bardini Olgierd Lukaszewicz Edward Klosinski...
-
Arms and the Man - George Bernard Shaw
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 20:53
نمایشنامه ی کمیک باحالی بود که ایدهآلیسم و قهرمانپروری و جنگ رو به زیبایی به تمسخر گرفته بود. Louka - maid : You have the soul of a servant, Nicola. Nicola : Yes. That's the secret of success in service. Share this quote Sergius : Louka, do you know what the higher love is? Louka - maid : No, sir. Sergius : Very...
-
The Decalogue IV and V
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 19:47
دیشب بالاخره رفتم و همراه علی دو قسمت از ده فرمان کیشلوفسکی رو دیدم. از آن پس به صورت رسمی معزم گیرپاژ کرده است. Episode Commandment Cast Cinematography Decalogue I I am the Lord thy God; thou shalt have no other gods before me Henryk Baranowski Wojciech Klata Maja Komorowska Wieslaw Zdort Decalogue II Thou shalt not...
-
Myers Briggs test results
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 11:46
ntroverted (I) 54% Extroverted (E) 46% Intuitive (N) 73% Sensing (S) 27% Feeling (F) 60% Thinking (T) 40% Perceiving (P) 91% Judging (J) 9%
-
Papiroflexia
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 08:34
-
بیشرفی مرز نمیشناسد
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 07:27
مدتهاست ماجرای عمر خضر را اینجا دنبال میکنم. نتیجهی نهایی اینکه فرق نمیکند لیبرال باشند یا محافظهکار، آمریکا باشد یا کانادا، همه آنقدر بیشرف و کثافت هستند که بچهی پانزدهسالهای را که به زور پدرش به نیرد آورده شده نه سال در زندان نظامی نگه دارند، شکنجهاش کنند تا وادار به اعتراف علیه خودش شود و چهل سال حبس...
-
The Enemy of the People - Henric Ibsen
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 00:26
این اوّلین نمایشی بود که از ایبسن گوش میدادم. اجرا بسیار زیبا بود. باید بشینم و فیلمش رو هم ببینم. تحصین کردنی و زیبا بود. به ظرافت همراه با قهرمان قصّه ما رو با فساد و زوالی که سرتاپای جامعهی اطرافمون رو گرفته آشنا میکرد. حملهای بزرگ به دموکراسی. A community is like a ship; everyone ought to be prepared to take...
-
اگر اندکی مُخَبَّط شود، لازم نیست
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 00:18
اگر اندکی از آنچه با خود قرار داده باشی مُخَبَّط شود، لازم نیست که همیشه خَبط کنی. یکی در تاریکی خواهد که از میانِ جمع بیرون آید. اکنون، پایش بر کفشِ دیگری افتاد، شکسته شد گوشهی کفش. لازم نیست که «آن کفش را ببرم - که خَبط کردم.» و عُذر ظاهر است - اگر چه تاریک است: کفشِ خود هر کسی میباید که نگاه دارند.
-
همه نظرشان به دنیاست.
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 00:14
میگوید «ولیِّ مُفرد است.» همه نظرشان به دنیاست. یعنی با او کسان نمیروند پس و پیش: چنان که در پادشاه به خواری نگرند که یکسواره است و در عَسَسباشی به تعظیم نگرند که چوبها پس و پیشِ او میبرند.
-
از مُتابعتِ موسا اندکی مزّه یافتند، آن را گرفتند.
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 00:11
گفت «اگر خار بودند، آتش در ایشان میبایست زدن.» کفتم «مُتابعتِ نوح بودی، نه مُتابعتِ مصطفا.» این چلّهداران مُتابعِ نئسا شدند، چو از مُتابعتِ محمّد مزّه نیافتند. حاشا - بل که مُتابعتِ محمّد به شرط نکردند. از مُتابعتِ موسا اندکی مزّه یافتند، آن را گرفتند.
-
تو با این فقر چه میخواهی که آن را واپَس میاندازی از شیخی؟
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 00:09
گفت که «فقر است و بالایِ فقر، شیخی. و بالایِ شیخی، قُطبی. و بالایِ قطبی، فلان چیز.» خواستم گفتن که «تو این فقر را به هیچ بازآوردی. این فقیر را از این شیوخِ بیخبر واپَستر کردی. تو با این فقر چه میخواهی که آن را واپَس میاندازی از شیخی؟» امّا هیچ نگفتم. جوابِ او سکوت بود.
-
اگر مرا از بهرِ او دوست داری مرا خوشتر آید
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 00:05
او میگوید مولانا را که «من تو را دوست میدارم و دیگران را از بهرِ تو دوست دارم.» بگو که «اگر این غیر، مولانا شمسالدّین تبریزی را میگویی، اگر مرا از بهرِ او دوست داری فاضلتر باشد و مرا خوشتر آید از آن که او را از بهرِ ما دوست داری.»
-
به آن چیزِ اندک چندان اُنس داریم که به تو نمیتوانیم پرداختن.
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 00:02
میگوید «خدای مرا چیزی عظیم بخشیده است و از خدای چیزی بزرگ یافتهام که بر آن واقف نشدهاند اوّلیان و آخریان.» ما میگوییم «خدای مرا چیزی اندک بخشیده است و به آن چیزِ اندک چندان اُنس داریم که به تو نمیتوانیم پرداختن. تو میگویی مرا چیزی عطیم داده است و بر آن بُرهان نمینمایی و من میگویم مرا چیزی اندک داده است و...
-
میگوید «مسلمانی میباید! مسلمانی!»
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 23:59
میگوید «مسلمانی میباید! مسلمانی!» از مسلمانی او را خود خبر نیست و نه از صورتِ مسلمانی. میگوید که سخنِ فلان تند است. ماهی و دو ماهِ پیاپی، به صِدق، آن سخن را استماع کند، بوی نَبَرد - خاصه که سرسری.