سیاست در حماعت ایرانی از مرزهای احساس عبور نمی کند. واقعیت این است که در این جماعت دو گروهند: کسانی که سیاست را به جای اینکه بفهمند حس می کنند و کسانی که سیاست را می فهمند و از نفهمیدن و احساسی بودن دیگران سواری می گیرند.
جالب اینجاست که آنان که سیاست را نمی فهمند فکر می کنند از آنها که می فهمندش بهتر سیاست می دانند و همیشه سواری می دهند.
هیچ کسی را دیدهاید از خودش سوال کند:
- چرا احمدی نژاد رییس جمهور شد؟ چرا اینگونه بی مهابا رفتار می کند؟ چرا سخنان ظاهرا مشکلساز در صحنهی بینالمللی بر زیان می آورد؟ نه! همه فقط جوک می گویند و احمقش می دانند. در حالی که او یکی از حساسترین نقشهای سیاسی را در دورههای ریاست جمهوری برعهده داشته است.
- چرا خاتمی می خواهد کاندید شود؟ چرا ادا در می آورد؟ چرا نوری توسط تحکیم و ادوار که آلت دست چپ حکومتیند علم شد و بعد هم سر و صدایش خوابید؟ نقش میرحسین چیست؟ چرا نظام دارد برگرداندن خاتمی را به قدرت سبک و سنگین می کند؟
- این سیل دست پروردگاران اصلاح طلبان حکومتی در رسانههای خارج از کشور اعم از هلندیش تا بی بی سی چه می کنند؟ چرا ابراهیم یزدی برای مذاکره با اوباما به آمریکا رفته است؟
می دانم که هیچگاه از خودتان نپرسیدهاید چون فکر می کنید جواب همهی این سوالات را می دانید. مگر نه؟