کاش حالم بهتر بود ...
....
آیا نه
یکی نه بسنده بود؟
که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم:
نه!
من از
فرورفتن تن زدم
صدائی بودم من
شکلی میان اشکال
ومعنائی یافتم
من بودم وشدم
نه زآن گونه که غنچه ای گلی
یا ریشه ای که جوانه ای
یا یکی دانه که جنگلی
...
من بینوا بندگکی سربراه نبودم
وراه بهشت مینوی من
بزرو طوع و خاکساری نبود
مرا دیگر گونه خدائی می بایست
شایسته آفرینه ای
که نواله ناگزیر را
گردن کج نمی کند
وخدایی
دیگرگونه آفریدم
.....
مرده بودی
اما نه خدا و نه شیطان
سرنوشت ترا بتی رقم زد
که دیگران می پرستیدند
بتی که دیگرانش می پرستیدند
سلام دایی جونم!
دایی درست نفهمیدم منظورت از بت چیه!ولی حتما یه چیز بدرد نخوره که حالت رو بد کرده!!اگر دستم به این بت می رسید می شکستمش تا همه ی دنیا بفهمن یه تیکه سنگ(!)ارزش پرستش رو نداره!ارزش این رو نداره که بخواد سرنوشت کسی رو رقم بزنه!ارزش این رو نداره که بخواد حال دایی من رو بد کنه!!
اگر منظورت رو بد فهمیدم ببخشید!!
عزیزم. ممنونم از این همه مهربونیت. تو خیلی گلی.