حماسه خوانی

بی‌باکی بی‌حد دیومد دوست داشتنی است، هکتور هم.  پاریس تهوع آور است. آگاممنون چنگی به دل نمی زند. موعظه‌های نستور مثل همه‌ی موعظه‌ها خوبند اما خسته ات می کنند. بدگویی عاقلانه‌اش درباره ی منلاس آزارت می دهد همچنان که آگاممنون نمی پسنددش. همه‌اش منتظری که ببینی آخیلوس بزرگ بالاخره چه خواهد کرد. زئوس مرض خدایی دارد ولی هرا خوب حقش را کف دستش می گذارد. آتنه‌ی لجباز بامزه است و دوست داشتنی.   

 

تا وسط‌ های کتاب نرسی شخصیت ها به این زیبایی برایت شکل نمی گیرند. چه کسی این فکر احمقانه را در ذهن همه کرده که همه‌اش درباره ی یک اسب چوبی است؟

 

زیباترین صحنه‌‌های تا اینجا؟ وداع هکتور از زنش و رزم دیومد و آنه.  

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد