سنگ خورشید (۲)

برون از خویش به جستنم، 

بی حاصلی می‌جویم، لحظه‌ای را می‌کاوم، 

صورتی از طوفان و آذرخش، 

به تاخت از میان بیشه‌ی شب، 

صورتی از باران در باغی تاریک، 

آب بی‌آرامی که در برم جاری است،  

 

بی حاصلی می‌جویم، تنها می‌نویسم، 

کسی اینجا نیست، و روز فرو می‌افتد، 

سال فرو می‌افتد، من با لحظه فرو می‌افتم، 

به اعماق سقوط می‌کنم، به گذرگاهی ناپیدا 

بر آینه‌هایی که تصویر تکه‌تکه‌ام را تکرار می‌کنند، 

از میان روزها راه‌ می‌سپرم، لحظه‌های مکرر، 

از میان ذهن ِ سایه‌ام گام می‌زنم، 

از میان سایه‌ام به جستجوی لحظه‌ای راه می‌گذارم، 

 

لحظه‌ای را می‌جویم که پرنده‌وار زنده است،  

آفتاب پنج عصر را، 

که با دیوارهای سنگی گرم‌تر شده است،   

ساعت خوشه‌های انگورش را رسانده است، 

و با تَرَکی، دخترکان از میوه برون می‌جهند، 

در حیاط شنی مدرسه پخش می شوند، 

آن یکی همچون پاییز بلندبالا بود و قدم می‌زد، 

 

در ساباط‌های پوشانده با نور، 

و مکان دربرش گرفت، پوستی پوشاندش  

باز‌ هم طلایی‌تر، و باز هم شفاف‌تر،  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد