هر شادی و هر خوشی که پیش آید، تو را مبشّر ِ غم است. فَبَشّرهُم بِعَذابٍ اَلیم! شادی و بشارت لایق ِ بشر است، نه صفتِ خداوندِ سمیع و بصیر است. شادی پیکِ غم است و بسط پیکِ قَبض است. آن عَجَب و شگفت که تو را ازچیزی خوش آید، از سبزه و جمال و جاه و غیر ِ آن، شکوفهی الاهیست که میشکفد. و لیکن چون ساعتی دیگر شود آن شکوفه را ببویی، بیقرار شوی از گََندَگی. از غم و اندوه که باشد، خواهی از خود بگریزی، شاخ طلبی تا در چنگ در آ» زنی. و آن فرزند است و آن هنر و سخن ِ عجیب است. ساعتی برآید، همان گَندَگی ِ تو زدن گیرد که آگهی و خواب تو خالی آمد از عرصه و این آگهی ِ تو شکوفه و خاربُنان و آتشی.
این همه را رنگها را از پیش ِ چشم دور کن تا عَجَبی دیگر بینی و عالَمِ دیگر ا زهود که نا به این خوشی و ناخوشی مانَد!