و این حروف! هر جه در حرف آمد، دعوت است. امّا هیچ نومیدی نیست. اگر دو دم مانده است، در آن دم اوّل اومید است، در آن دوم نعرهای بزن و گذشتی. هم به اومید - که اومیدهاست و خندههاست. خنده هرگز از غمی نبُوَد و بالای همه ی شادهیها این است. هر کسی را شادیای ست - زاهد را و عالِم را و عابد را و ولی را و نبی را.
آخر، اگر این سِرِّ سخن قدیمتر است. این صورت خود به گردن فرو کردند به شمشیر. این سخن خوب است، امّا به درازا کشیده است - که نومیدی آرَد. خَیرُالکَلام - ما قَلَّ و دَل - چندان نیست. کلام مصطفا بِه است.
چندین پردهی ظلمت و چندین هزار پردهی نور که رشتهی اومید را بگسلد! به ذاتِ خدا که اگر هزار رساله بخوانَد کسی، او را همان مَشرَب نباشد، هیچ سود ندارد و چنان باشد که خری را بار کنی خرواری کتاب.