همین بود. بازگرد!

گفت دی از شکم مادر بیرون آمده است. می‌گوید «من خدایم.» بیزارم از آن خدای که از فلانه‌ی مادر بیرون آید. خدا خداست.

و می‌گفت که فلانی از سفرِ دور، به آوازه‌ی فلان شیخ، بیامد.

چون برسید، گفتش «چه آمدی؟»

گفت «به طلبِ خدا.»

گفت «خدا کیری در هوا کرد، در کسی کرد، همین بود. بازگرد!»

گفتم «سرد گفت و کُفر گفت و آن گه، کُفرِ سرد.» و دشنام آغاز کردم و درانیدم. رها نکردم - نه نَجمِ کِبرا را، نه خوارزم را، نه ری را.

آن شیخ می‌گفت که فلان شیخ بولطیف از خدا به «بو»یی زیادت بود: یعنی خدای را «لطیف» می‌گویند و او را «بولطیف». «از خدا به بویی زیادت.»

گفتم «این بوی به کُسِ زنت و به کونِ قَوّاده‌اش! زهی خر! از خری گفت.»

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد