آخر،
بیا!
کارها داریم.
آخر
چه گریزپایی است؟
بر پایت
بندی میباید نهاد
تا نگریزی،
بند نمیپذیری؟
جان و دل
در پایِ تو پیچم،
سودی نیست،
بر هم میسِگُلی.
تن را
خود رَه نیست.
تو
نازکی.
طاقتِ
کلماتِ بسیار
ما نداری.
مرا
دهان پُر از آرد است،
برون میزند.
تو میرنجی،
ضعیف میشوی.
مرا
اگر هزار برنجانند،
هیچ
جز قویتر نشوم
و جز عظیمتر نشوم.
من
در دوزخ روم
و در بهشت روم
و در بازار.
و تو
نازکی.
نتوانی رفتن.