هبوط

از وَرایِ عالَمِ آب و گِل، پسِ کوهِ غیب، چون یأجوج و مأجوج درهم می‌شدیم. ناگاه، به صدای «اِهبِطوا» از آن برآمدیم تا فرو آییم. از دور، سَوادِ ولایتِ وجود دیدیم. از دور، رَبَضِ شهر و درختان پیاد نیود - چنان که به طفلی هیچ از این عالَم چیزی نمی‌دیدیم. اندک‌اندک پیش می‌آمد. آسیبِ دانه و دام به تدریج ما را پیش می‌آورد. ذوقِ دانه غالب بود بر رنجِ دام. اگر نه، وجود مُحال بودی.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد