تمنّا هست، الّا هوا بالا و زیر و تو بر تو گرفته است. آن ساعت، پرتوِ آن کس یا پرتوِ سخنِ آن کس که از هوا برون آمده است بر او زند، هوا پارهای از او باز شد. این سخن به او رسید، خوش شد. باز، آن هوا فراز آمد و او را فرو گرفت. او به آن سخن خوش شد و رفت به کارِ خود. آن خود بر او حجّت باشد. و حُرمَتِ درویش نگه ندارد - که «از من عاقلتر که باشد که مرا عقل آموزد؟» و طلبِ خدا سَرباری کند - سَرافزون.