از آن کَمپیرزن بیاموز! آخر، میگوید «ای تو، همه تو! ای تو، همه تو!»
آخر، او در میان است - چه کَمپیرزن و چه جوان و چه مرد. کجاست؟
جبرئیل گَردشان در نمی یابد، چه جایِ میکائیل؟ آن عقلِ او راه نمییابد، چه جایِ عقلِ دگری؟
تو را به این کار آوردهاند، تو را به آن کار نیاوردهاند. اینجا سخن را مجال نیست، تنگ است.
گفتا «تنگ است؟ چه جای تنگ است؟ حلقِ روزگار بریده است. آنگاه، چه روزگار؟ اگر دانستی، فرزند را دو نیم کردی. همچنین، جگرِ خویش را بشکستی، برون انداختی.»