من نبشته‌ی تو را با «قرآن» نیامیزم

اکنون، تو فضل می‌نهی مرا بر خود. من آن نمی‌گویم. پیشِ من، این نیست. بی‌تأویل می‌گویم: سببِ فراق، اگر بود، این بود و آن که مرا نمی‌آموزی. من چون اینجا آموختن بیابم، رفتنِ به شام رعنایی و ناز باشد. چون این شرط به جای آوری، رفتن به شام رعنایی و ناز باشد. الّا من معامله می‌طلبم. من معامله را می‌نگرم. مثلا چو من تُرُش می‌باشم، تو تُرُش می‌باشی. چو من می‌خندم، تو می‌خندی. من سلام نمی‌کنم، تو هم سلام نمی‌کنی. 

همچنین می‌آید که تو را خود عالَمی هست جدا، فارغ از عالَمِ ما. و نیز وقتی نبشته‌های ما را با نبشته‌های دیگران می‌آمیزی. من نبشته‌ی تو را با «قرآن» نیامیزم.  

با آن که تو رُجحان دعوی کرده‌ای، من آن را دعوی نکرده‌ام. و وقتی چیزی گویم «بنویس،» کاهلی کنی.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد