مرا حالی‌ست گَرم. کس هیچ طاقتِ حالِ من ندارد.

مرا حالی‌ست گَرم. کس هیچ طاقتِ حالِ من ندارد. الّا قولِ من می‌اید، آن را مَرهَم می‌کند، تا در میانِ این و میانِ آن حایل شود و قُوَّت یابد، اگر روزی حال بر او زند، طاقت دارد. مرد مُستَعِد می‌باید کار را، نه تأسّف را و غرور را - که خود از تأسّف و غم ملول کند. 

چون در راه آمد، چنان نگاه دارد که هر لحظه زَلَّتی نباشد - که سنّتِ پدر یک بار بود، همان یک بار و بر آن هم پشیمان. و چُست و بیدار، تا دگر نیفتد و اگر افتاد هم به آن التفات نی و اندیشه نی - که روزگار می‌رود و از آن تأسّف و غم هیچ فایده نی.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد