آخر، من مُرادم و مولانا مُرادِ مُراد.

گفت «عُذر می‌گویند که مولانا با ما می‌خندد و هیچ ما را مؤاخذه نمی‌کند که آن چیز را زود کن و معامله کن و بانگ بر‌نمی‌زند و تهدید نمی‌کند و حُکم نمی‌کند به هیچ‌ چیز. اگر شمس هم چنین کردی، ما را مانع نشدی از آمدن. ما چندین خرج می‌کردیم، بی گرانی.» 

گفتم که «همان سخنِ صوفی‌ست: اگر چیزی‌ یافتم، تو رَستی و اگر نه، به دستی. من بر این بودم و به این آمدم که اگر در مُریدان وفا بود، بود و اگر نبود، نبود - چون مولانا به دست است. آن‌کس که او را به آقسرا آورد، توانستی که پیشتر آوردی. الّا دلم نخواست. امّا این کَرَّت دلم می‌خواهد. آخر، من مُرادم و مولانا مُرادِ مُراد. چه پدر، چه مادر، آن لطف نکند و آن سخنِ خوش نگوید که من گفتم و آن لطف نکند که من کردم.» 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد