«قرآن» را به آن تعظیم نمی‌کنم که خدا گفت،

من «قرآن» را به آن تعظیم نمی‌کنم  که خدا گفت، به آن تعظیم می‌کنم که از دهانِ مصطفا برون آمد. بدان که از دهانِ او برون آمد.

خلایق همچو اعدادِ انگورند

از مولانا به یادگار دارم از شانزده سال که می‌گفت که «خلایق همچو اعدادِ انگورند. عدد از رویِ صورت است. چون بیفشاری در کاسه، آنجا هیچ عدد هست؟‌» 

این سخن هر که را معامله شود، کارِ او تمام است.

درنیافتیم! فوت شد!

چون مرا دیدی و من مولانا را دیده، چنان باشد که مولانا را دیده‌ای. من خود صدبار گفته‌ام که مرا قُوَّت نیست که مولانا را ببینم و مولانا در حقِّ من همین می‌گوید. امّا پیشِ من باری، این است که بعد از مولانا خویشتن را می‌کُشند که «درنیافتیم! فوت شد!» 

اکنون غنیمت دارید جمعیتِ یاران را!

آخرین همان است و اوّلین همان.

هر که مرا دید که من او را می‌بینم، پس همچو من باشد. این سخن‌گوینده سحن می‌گوید و می‌نگرد که «فهم کردند؟» و مَغلَطه می‌زند. آخرین همان است و اوّلین همان. ناچار، هر آن که می‌خورَد، مست شود. مگر در جیب ریزد یا مزاجش قوی‌تر باشد. اگر سخن به فهمِ تو رسیدی، متلاشی شدی و محو شدی.

وحشی

این رو که خوندم بی‌اختیار وسط آفیس زدم زیر گریه.

پوشش در پوشش می‌رود تا به آخر

صریح گفتم «مولانا،» - پیشِ ایشان - که «سخنِ من به فهمِ ایشان نمی‌رسد. تو بگو!» مرا از حق‌تعالا دستور نیست که از این نظیرهای پَست بگویم. آن اصل را می‌گویم، بر ایشان سخت مشکل می‌آید، نظیرِ آن اصلِ دگر می‌گویم، پوشش در پوشش می‌رود تا به آخر: هر سخنی آن دگر را پوشیده می‌کند.  

در حقِّ مولانا، هیچ پوشیده نمی‌کنم. چون با او مبالغه‌ها کردم، بر او عیان در عیان کِی باشد؟ 

چون مولانا بگقت، تسلیم کردند و عذر خواستند. سری درویشانه فروآوردند و رفت.

پرده برانداخته‌اند

همان انگار که قیامت است و غیب آشمارا شده است، وَالله که غیب آشکار است و پرده برانداخته‌اند، لیکن پیشِ آن کس که دیده‌ی او باز است.

ورقِ یار هیچ نمی‌خوانید.

این را یاد دارید که ورقِ خود را می‌خوانید، از ورقِ یار هم چیری فرو خوانید. شما را این سود دارد. این همه رنجها از این شد که ورقِ خود می‌خوانید، ورقِ یار هیچ نمی‌خوانید.

چون سخن گفت، نی.

دوست من است، 

                       الّا

                          تا خاموش است. 

چون سخن گفت،  

                       نی.

سرّی عظیم در میان مَضاحِک

آن وقت که لا عام گویم سخن، آن را گوش دار - که همه اسرار باشد. هرگه آن سخنِ عامِ مرا رها کند که «این سخنِ ظاهر است، سهل است،» از من و سخنِ من برنخورَد، هیچ نصیبش نباشد. بیشترِ اسرار در آن سخنِ عام گفته شود. سِرّی عظیم باشد که از غیرت، در میان مَضاحِکی شود.