وَالله که من در شناختِ مولانا قاصرم

وَالله که من در شناختِ مولانا قاصرم. در این سخن هیچ نفاق و تکلّف نیست و تأویل که «من از شناختِ او قاصرم.» مرا هر روز از حال و افعالِ او چیزی معلوم می‌شو که دی نبوده است. مولانا را بهترک از این دریابید، تا بعد از این خیره نباشید! همین صورتِ خوب و همین سخنِ خوب می‌گوید، به این راضی مشوید - که وَرایِ این چیزی هست. آن را طلبید از او!

او را دو سخن هست: یکی نفاق و یکی راستی. امّا آن که نفاق است، همه‌ی جانهای اولیا و روانِ ایشان در آرزویِ آنند که مولانا را دریافتندی و با او نشستندی. و آن که راستی است و بی‌نفاق است، روانِ انبیا در آرزویِ آن است: «کاشکی در زمانِ او بودیمی تا در صحبتِ او بودیمی و سخنِ او بشنیدیمی!»

اکنون، شما باری ضایع مکنید و به این نظر منگرید! به آن نظر بنگرید که روانِ انبیا می‌نگرد - به دریغ و حسرت.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد