آخر در این یاران مرا هیچ طمعی نیست. اوّلاً علم نیاموزم از شما. بل که آنوقت سخنِ مرا دریابید که نیکنیک خود را حاضر کنید به نیاز و خود را از معرفتِ خود خالی کنید. (هم، سخنِ مرا درنیافته باشید.)
چنان که آن فلان دوستِ مرا پرسیدند جهتِ ما که «او فقیه است یا فقیر؟»
گفت «هم فقیه، هم فقیر.»
گفت «پس چگونه است که همه سخن از فقه میگوید؟»
جواب داد که «زیرا فقرِ او از آن سردستیها نیست که با این طایفه بشاید گفتن. آن را دریغ باشد با این خلق گفتن. سخن را به طریقِ علم بیرون میبرد و اسرار را به طریقِ علم و در پردهی علم میگوید، تا سخنهای او گفته نشود.»