آن یکی میگفت به خدمتِ شیخ که «نه کُفرم ماند و نه ایمان. تا به خدمتِ تو آمدهام، نه جهودی، مه ترسایی، نه عقیدهی پدر و مادر.»
آری - هر چند بازرود در خود که «عقیدهی پدرم چه بود و ملّتِ مادرم چه بود،» نیابد. هر چند گوید «آخر، بنگرم پیش از این من بر چه اعتقاد بودم، اندک اندک به آن اعتقادِ اوّلین بازگردم - که این راه سخت مشکل است، بیسَران و بیپایان است،» البتّه میسّر نشود و هیچ اعتقادِ اوّلش یاد نیاید و به آن راه نیابد.