شرحَ مُتابعت میگویم، نمیداند. با خود میگوید «عَجَب - این مُتابعت چه باشد؟» مُتابعت در پیشِ او ایستاده است باز میافتد پیشِ او، مُتابعت را نمیبیند.
موسا نبی بود. (فرق خود نمیپرسم میانِ نبی و رسول - غیرِ آن فرق که اهلِ صورت گفتهاند که «رسول آن است که کتاب دارد.» - و فرقِ میانِ رسول و اولُوالعَزم نمیپرسم که اهلِ ظاهر به آن مغرور شدهاند. سخنِ مُتابعت میگویم. خیره شده است! خاطرش کجاها میرود!) مُتابعت به درِ خانه ی او آمد، ندانست. سبویی به دستِ او داد موسا که «برو، آب بیار!»
چون موسا برِ خِضر رفت، مُتابعت را ندید. محمّد مُتابعت را شناخت. چون محمّد آن درویش را بدید، در درویش نظرِ بایسته و شایسته کرد و کلمات، بایسته گفت.