پی کلمهای میگردم که جز «بخشش» باشد. «بخشش» کلمهای است که حسِّ حقیرانهی «بخشندگی» را زنده میکند. انداموارههای هیجانِ بیچارهای را قلقلک میدهد تا لذّتِ مفلسانهی «بخشنده بودن» را به ذهن کوچکش بچشاند.
کلمهای را میجویم که شاید شبیهِ «قسمت کردن» باشد، نه! نه به سادگیِ «قسمت کردن»! بلکه کلمهای که تجربهی نیازِ کُشندهی مستأصلانهای را ترجمه میکند که بهجانآمدهای به «قسمت کردنِ» خویش دارد. و هر چه میگردم این کلمه را کمتر مییابم. نه فقط در دنیایِ فراخِ زبانها، یا در نگاهِ ناهمگونِ آدمها، بلکه حتّی در ژرفایِ تاریکِ خویشتن.