عَجَب، عَجَب که تو را یادِ دوستان آمد!

عَجَب، عَجَب که تو را یادِ دوستان آمد! در این مَقام، هُشیار و مست مباش! شاید غَرَضِ او آن باشد. یعنی به استغراق مُقام مکن! مَقامِ عالی‌تر طلب! امّا نه. این کارِ او نیست. او همان بود که در آن بود - که چیزی دیگر نبود. اگر نه طالبِ آن بودی. او کوزه‌ی پُر است از شراب.

او را فرود آورد. او پُر شراب است. نشست. آن گفت «باری، پهلویِ تو باشم. جایِ دیگر خود نتوان رفت.»

خُم خود از صد چو ایشان فراغت دارد، امّا پیشِ سنگ اسیر است. خُمِ مِسین است که از سنگ فراغت دارد. اگر بشکند، آن چه اصل است باقی مانَد. او شفیع باشد. یعنی سرِ فتنه اوست.

ایشان را جواب باید گفتن شافی - که جوابِ خاموشی را فهم نمی‌کنند. یعنی خوش باش! چون شروع کردی و درآمدی، با گُشاد و فَرَح درآ و با خوشی برآ!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد