من نه منم

ابتدایِ این کارِ خورشید خوانی قصدم گزیده‌نویسی بود، این که بهترین‌های شمس را بنویسم و عاقبتم این شده که همه چیز را بنویسم. سخت است که ناگزیده‌ای بیابم که قابل نوشتن نباشد. باز هم می‌گویمت نوشتنِ شمس نزولِ برکتِ خدا بر دست‌هایم است. باورم نمی‌شود که من این کتاب را قبلا هم خوانده باشم، می‌دانم که همین کتاب بوده که خوانده‌ام، پس آن کسی که خوانده‌اش است من نبوده‌ام. منی که این را می‌خواند کسی دیگر از کسی‌ است که قبلا آن را خوانده است. شنیده‌ای که گفته «من نه منم، نه من منم.» همین را گفته.

 

راستی، این را بخوان دوباره و تصوّر کُن چه طوفانی او را را در می‌نوردیده:  

 

این من نیز مُنکِر می‌شود مرا. می‌گویمش «چون مُنکِری، رها کن! برو! ما را چه صُداع می‌دهی؟» 

می‌گوید «نه، نروم. همچنین می‌باشم مُنکِر.» 

این که نفسِ من است، سخنِ من فهم نمی‌کند. 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد