من نمیگویم «به من چیزی دهید.» میآیید به صورتِ نیاز. آن به زبانِ حال پرسیدن است که «راهِ خدا کدام است؟ بگو!» میگویم «طریقِ خدا این است.»
البته گذر به آقسرا است و البتّه آن گذشتن است بر پولِ «جاهَدوا بِاَموالِهم و اَنفُسِهِم.»
اوّل، ایثارِ مال است، بعد از آن، کارها بسیار است، الّا اوّل مَمَر با آقسراست. هیچ گذر نیست، الّا آقسرا هست، الّا در بیابان. و همین که غول و گرگ دید که غایب شدی از راه، چنان که تیرِ پرّان آمد و رفیق و همراه شد، تو را یک لقمه کرد و فرو برد. اکنون، چه خواهی کرد و چه خواهی داد؟ پیشِ دلت چیست؟ بگو آنچه هست! اگر مانعی هست، بازگو! اگر با من بازگویی مانع را، من طریق بیاموزم که بر تو سهل شود، من طریق بِه از تو دانم. من حدیثِ گوهر میگویم، تو از پولی برنمیخیزی؟