در حَلَب که بودم، به دعایِ مولانا مشغول بودم. صد دعا میکردم و چیزهایِ مِهرانگیز پیشِ خاطر میآوردم و هیچ چیز که مِهر را سرد کند بر خاطر نمیآوردم. الّا آمدن، هیچ عزم نداشتم.